می خواستم اصلا ننویسم و بروم بخوابم. بیست ساعت است سرپایم. فکر می کردم اگر چیزی هم امشب بنویسم چند کلمه ای در باب این آقای منطق شناس درس خوانده در آکسفورد خواهد بود که با قبض و بسط دست و پنجه نرم کرده است. بکند. اما حرفهای عجایب زده است وانکارهای عجایب تر که آدم می ماند که این منطق شناس شاید از پیش تصمیم خود را گرفته بوده تا به گمان خود دکتر سروش را خاکمال کند که این طور بی محابا اصول بدیهی شناخت و معرفت شناسی را زیرپا گذاشته است و با برهانهایی بظاهر محکم و پر طمطراق اما بواقع مهمل سرانجام سروش را به شکاکیت دینی متهم داشته است. درکی که مثلا این منطقی آکسفورد دیده از مساله متن صامت دارد واقعا کودکانه یا لجوجانه است: اگر متن صامت است یعنی درک ناشدنی است پس نمی توان آن را فهمید؟! آدم نمی داند با این نوع آکادمیسین های کتابخوانده چه کند که همان کتابها را هم حجاب فهم خود کرده اند یا اصلا خوب نخوانده اند و از علم باری بر دوش و جان شان مانده است. باری مثل یادداشتی برای خود اینجا می نویسم تا دوباره به آن برگردم (دفع دخل مقدر می کنم که بعضی خوانندگان نگویند حواله به آینده می دهد این سیبستان. نه! بعضی وقتها واقعا نمی شود یک مطلب را همان موقع که اشاره می کنی تحلیل اش را هم بگذاری بغلش.)
خانه که آمدم یادداشت نی لبک را در کامنت های مطلب عاشورا خواندم و خیلی متاثر شدم. این ماجرای “باتلاق عدم مدارا” مرا به فکر برد و پریشان کرد. حرفش واقعا حساب است. ما با وجود همه ادعاهایی که می کنیم منطق مدارا را هنوز (به شکل انضمامی اش) نیاموخته ایم. گفتگو از منطق مدارا هم کاری کارستان است. (به نی لبک پیشنهاد می کنم شروع کند در این بحث، من و دوستان علاقه مند دیگر هم کمک می کنیم تا حدود بحث روشن شود. دخو هم خوب است برای این گونه بحث ها اگر بپسندد). فعلا به همین اشاره بسنده می کنم که امشب جز به همین تنبیهات و اشارات نمی رسم!
مطلب الپر مثل همیشه خواندنی بود. زاویه دید او واقعا تامل برمی انگیخت. چند روز است که به این ماجرای آرش سیگارچی فکر می کنم. وقتی هم آن کمیته حمایت را به راهنمایی دوستان یافتم چندبار خواستم لوگو یا نشانه ای که برای درخواست آزادی آرش و مجتبی سمیعی نژاد درست کرده اند در سیبستان بگذارم. ولی منصرف شدم. راستش از نوع ورود این آمریکایی های ناشناخته به این ماجرا بوی خوبی نمی شنیدم. مشکوک بودم. و هستم. نمی خواهم برای آزادی دو ایرانی در وطن زیر پرچم آمریکایی قرار بگیرم. واقعا معتقدم در این جور مسائل بهتر است کار و پیشگامی با ایرانی ها باشد و ایرانی هایی که می شناسیم و می توانیم به آنها از نظر اهدافشان اعتماد کنیم. هر کس دیگر می خواهد حمایت کند آزاد است اما کار باید به دست ایرانی ها باشد. ابتکار ایرانی ها باشد. به نظرم شیوه برخورد الپر از همه بهتر و منطقی تر آمد.
اما یک نکته ای که اشاره وار باید بگویم این ۱۴ سال زندان بر اساس “همکاری با عوامل سیا” ست. گذشته از آنکه اصولا حکم سنگین دادن و بعد تخفیف دادن در ایران رسم شده است و این خود یا به بی سوادی قاضی وقانون ندانی اش برمی گردد یا سیاسی کاری اش (و چه بسا هر دو)، حکم دادن بر اساس تعریف های بی پایه و ظنیات صرف از آن بلایایی است که مصداق کامل بی عدالتی و بازی با حیثیت و سرنوشت شهروندان و بلاحقوق شمردن متهم به شیوه عهد قجر است. واقعا این همکاری با عوامل سیا یعنی چه؟ در جرم همیشه نزدیک ترین و روشن ترین ارتباط ملاک قرار می گیرد و نه دورترین و ظنی ترین ارتباط. این مثل همان یاوه ای است که پاسبان های دوره شاه می گفتند که تا به آنها توهین می شد یا نازک تر از گل گفته می شد یقه طرف را می گرفتند که به اعلیحضرت توهین کرده ای چون من مامور شاه ام و رئیس ارشد من هموست و توهین به من توهین به او و اوامر اوست و طرف را به آن اتهام می ترساندند یا می گرفتند و اذیت می کردند و چون البته مزخرف می گفتند ناچار پس از مدتی رها می کردند. قضیه آقاجری را هم که یادمان هست که انتقاد از روحانیت به توهین به پیامبر تعبیر شد. این سوررئالیسم کافکایی البته فقط در نظام قضایی کشورهایی مثل ما امکان وقوع دارد.
حالا هم این همکاری با عوامل سیا همین است. لابد قاضی محترم مصاحبه با رادیو فردا را همکاری با سیا گرفته اند چون به ظن ایشان سیا دارد آن رادیو را اداره می کند. اما آیا قانونی که برای همکاری با سرویس های جاسوسی مجازات قائل شده به همین گل و گشادی “همکاری” را تعریف کرده است. آیا مصداق های همکاری، عوامل و سیا حتی اگر تعریف نشده باشند نباید بر اساس عقل سلیم و عرف حقوقی و سیاسی معنا شوند؟
شناور شدن زبان در جوامع استبدادزده چنین جاهایی است که بروشنی دیده می شود. و طبیعی است. زیرا اگر “قاضی” هم درست تعریف می شد کسانی مثل این قاضیان قاضی نمی شدند. چنین کسی که خود در اثر شناوری ارزش ها و تعریفها و نقش ها و زمینه های احراز یک موقعیت اجتماعی به مقامی رسیده است باید هم منطق اش شناور باشد و هر چیزی در قاموس او به هر چیزی ربط داده شود. در منطق این دستگاه قضا هر کسی را هر آن می توان به هر اتهام دلخواه ( و هر چند بار که لازم باشد) گرفت و ایضا به هر مقدار حبس و مجازات محکوم کرد. بنابرین در چنین دستگاهی اگر متهمان همواره اشد مجازات متصور را بگیرند یا برای یک پرونده دوباره و چندباره احضار و محاکمه شوند اصلا نباید تعجب کرد (جریان محاکمه غیابی و مجدد شیرین عبادی را برای آن پرونده معروف نوارسازان لابد شنیدید). تناسب در اتهام و حکم و رعایت حق متهم تنها چیزی است که از این اعجوبه هایی که نام قاضی دارند نمی توان انتظار داشت. اگر جنبش حقوقی ایرانیان امروز مرکزی ترین جنبش اجتماعی آنهاست مقایسه خواسته های این جنبش با منطق و رفتار حاکم در نهادهای دادگستری نشان می دهد که چه شکاف عظیمی بین خواسته ها و واقعیت ها وجود دارد. این جنبش برای موفقیت باید توان پر کردن این شکاف را در خود ایجاد کند. می تواند؟
حبس ۱۴ ساله در وب:
احکام سکسی دادگاه انقلاب اسلامی، کلاغ سیاه
به جرم وبلاگ نویسی، رویا صدر
دوستی خاله خرسه و جیب عمو سام، فرنگوپولیس
سلام مهدی جان. من هم وقتی متن دکتر حمید وحید یا همان منطق شناس شما را خواندم اولش باورم نشد. من قبض و بسط را حدود ده سال پیش خوانده ام و ممکن است اشتباه کنم ولی یادم می آید آقای دکتر وحید در آن جا نقدی بر آقای صادق لاریجانی منتقد بزرگ قبض و بسط نوشته بود و یک جمله مشهور هم درباره وی داشت که “کسی که اطلاعاتش در مورد فلسفه علم از آشنایی مقدماتی اش با زبان انگلیسی فراتر نمی رود” . بعدها من شنیدم که آقای دکتر وحید و آقای صادق لاریجانی با هم دوست نزدیک شده اند و ارادت خاصی به یکدیگر دارند که کلا ماجرای جالبی بود. این از بعد تاریخی قضیه.
من معرفت شناسی نمی دانم و لذا نمی توانم بین دو نفر داوری کنم ولی به نظرم نکته ای قابل تامل در سخن دکتر وحید وجود داشت و آن صرف نظر کردن از دقت فلسفی در پروژه دکتر سروش بود. مشخصا در مورد قبض و بسط نمی دانم ولی بعضا در سخنان دیگر دکتر سروش این عدم دقت فلسفی را دیده ام. یعنی سخن به طور شهودی صحیح به نظر می رسد ولی با صورت بندی فلسفی آن ممکن است نتوان اثبات دقیقی براش ارائه کرد.
لذا دور از ذهن نمی دانم که کسی تخصصش منطق فلسفی است اشکالات فنی بر متن دکتر سروش ایراد کند. از شما هم کمی انتقاد دارم که انگار از این رویکرد وی عصبانی شده اید و تقریبا حریف را کوبیده اید. اجازه دهید بگویم از صاحب سیبستان انتظار چنین تندی را نداشتم.
و اما نکته سوم نقد من بر نقد دکتر وحید است. دکتر وحید بخشی از استدلالش را بر این پایه استوار کرده که اگر سخن سروش را بپذیریم نهایتا در وای شکاکیتی خواهیم افتاد که مشابهش در مسیحیت هم وجود دارد. به نظر من این یک خطای فاحش در استدلال است. نتیجه منطقی استدلال در عمل هر چه که باشد نمی تواند بر قوت منطقی خود استدلال تاثیر گذار باشد. این خطا و شاید حیله ای است که در کشور ما بسیار رایج است. مثلا کشف یا فهم بسیاری از واقعیت ها خصوصا در مورد معرفت و سرشت انسان عملا ممکن است منجر به احساس یاس در بسیاری از افراد شود. یاس ایجاد شده هر قدر هم جدی باشد نمی تواند دلیلی باشد بر رد درستی کشف یا فهم اولی باشد. دکتر وحید عملا این خطا را که معمولا افراد ناآشنا با منطق مرتکب می شوند مرتکب شده است. یعنی از نتایج عملی استدلال سروش در پی رد خود استدلال بر آمده است. (من البته می دانم که ممکن است این بیان من برای برخی دوستان مبهم باشد. سعی می کنم امروز در وبلاگم چیزی درباره آن بنویسم و روشن ترش کنم.)
خدایی سیبستان باسه ذهن مساله دار من که همیشه توضیحات در خوری داشته. ممنونم.
سلام آقای جامی. اگر نقدی بر مطلب وحید برایمان بنویسید خوشحات میشویم و حتماً چاپ میکنیم؛ لازم نمیبینم به کسی چون شما بگویم که چه ملاحظاتی باید رعایت شود.
ممنون
…خوشحال…
آقای جامی حیف شد که باب بحث در مورد عاشورا بسته شد.کاش می شد نگاههای انتقادی در مورد مذهب را بررسی می کردیم (نه از روی عناد و بد دهنی).به هر حال این چند روز که بعضی هادر باب خشونت دینی گفتند دریافتم که بعضی ها کیلومترها آنطرف خط قرمز ها و حرمتها هستند.ولی این کار حسنی که دارد تو را جسورتر می کند تا تابوها را شجاعانه بشکنی و صریحتر بگویی.
“گر عدو شود سبب خیر”
آقای جامی، نظر شما در مورد حمایت وبلاگنویسان از مجتبی و آرش را نپسندیدم. شما که حمایت گروهی از وبلاگنویسان را صرفاً به دلیل این که آمریکایی هستند قبول ندارید، چطور توقع دارید که آرش را به خاطر مصاحبه با رادیو فردا (صرفاً به دلیل اینکه آمریکایی است) محکوم نکنند؟
امیدوار جان،
من نگفتم چون آنها آمریکایی اند گفتم چون ناگهان و ناشناخته وارد این عرصه شده اند کارشان مشکوک است و من نمی خواهم برای یک دفاع درست تن به یک حمایت نادرست یا دست کم شبهه ناک بدهم. اگر کسی مثل جف جارویس یا اندرو سولیوان یا هر آدم معتبر دیگری وارد این عرصه می شد من در حمایت او عیبی نمی دیدم. در وضع کنونی بین ایران و آمریکا باید منتظر این نوع استفاده های ابزاری از حرف حق خود باشیم. من شخصا زیر چتر حمایت مشکوک نمی روم. ما به اندازه کافی صدا مان بلند است و آدم معتبر هم داریم که حمایت او را با اطمینان خاطر جلب کنیم. ضمنا به این نکته هم باید توجه کرد که در این یکماهه که آن کمیته پا گرفته کسی از آنها باخبر نشده و حتی دعوت آنها به حمایت هم چندان استقبال نشد. این هم خودش نشان می دهد که عموم بلاگرها هم به غریزه فاصله خود را از این کمیته حفظ کرده اند. به هر حال، من به صرف آمریکایی بودن استناد نکرده ام. خواستم روشن باشد. آمریکایی یا ایرانی باید به اندازه کافی “معتبر” باشد تا از دیگران چیزی بخواهد و حمایتی برانگیزد. اعتبار هم شرایط خود را دارد.
استفاده کردیم موفق باشید
این سورئالیسم کافکاییت منو کشت!!