ابطحی می گوید راه جلوگیری از حمله آمریکا توجه به حقوق بشری ملت و تامین آزادی های آنهاست. من با این سخن صد در صد موافقم. ایران توان انسانی کافی دارد تا بدون گذر از یک جنگ دیگر یا حتی یک انقلاب دیگر سطح اعتبار ملی و همزمان بین المللی خود را بالا ببرد یعنی هم مشکل دولت با ملت را حل کند و هم با بالا بردن اعتبار و مشروعیت داخلی خود از قالب یک عنصر تهدید کننده در منطقه درآید و بنابرین تهدیدهای آمریکا یا اسرائیل را نیز به فرصت های همکاری بر اساس منافع ملی و منافع مشترک تبدیل کند.
برآمدن خرد دموکراتیک
این یک فرمول ساده است ولی در عمل با مشکلات عظیمی روبروست. می دانم. ممکن است کسانی با من موافق نباشند که اصولا چنین توانی در ما جماعت باشد یا باقی مانده باشد یا امکان سازماندهی و بروز و ظهور داشته باشد. یا فکر کنند اگر این فرمول ساده با مشکلات عظیمی روبروست پس اصولا باید آن را از دستور بیرون گذاشت و غیر عملی دانست. اما من فعلا این بخش از بحث را دست کم به خاطر خود بحث مفروض می گیرم و موجود تا به نکته دیگری بپردازم: آیا حل مسالمت آمیز بحران فعلی بین ایران و ایرانیان و ایران و جهان در توان یا اراده مردم و مدیران سیاسی و رهبران صاحب نفوذ ایرانی هست؟
پاسخی ندارم اما به شیوه روشن کردن بیشتر این پرسش و به دست آوردن پاسخ اشاره ای می کنم. این روزها من با نمونه کارآمدی از “خرد جمعی” روبرو بوده ام. مساله ما و آمریکا یک مساله ملی است و هر صاحب خردی می تواند در آن نظری ارائه کند تا از مجموع این گفت و گوی جمعی به یک نوع وفاق و اجماع هم برسیم. هیچکس تمام سوال ها و تردیدها و راه حل ها و فکرهای بکر را در اختیار یا در انحصار ندارد. و می بینم که همه ما از روی غریزه بقا و دفاع از هویت خویش رو به این خرد دموکراتیک آورده ایم. هر کس گوشه ای از کار را گرفته است. گفته این در دهان آن یکی است و نکته آن در نوشته دیگری آمده است. داریم هر چه داریم و نداریم روی میز می ریزیم و با هم سهیم می شویم. احساس من این است که هر هنری داریم به میدان آورده ایم و البته هنوز حرفها و آدمها و هنرهای دیگری در راه است که به تناسب روند این گفت و گو به صحنه می آیند. تا همین جا هم حرفهای خوبی را با هم شریک شده ایم. دست در جیب عقل یکدیگر کرده ایم و بی ملال بر می داریم و خرج می کنیم. این سفره ای همگانی است.
گرفتار میان دو بیگانه
من نظرات دوستان دیده و نادیده را که این روزها بسیار شده اند می خوانم تا ببینم از که می توان چه آموخت. فکر می کنم تا امروز این مرحله ابتدایی را پشت سر گذاشته ایم که فهمیده ایم بیشترینه ما از جنگ بیزاریم و جنگ نمی خواهیم و متجاوز را هر که باشد و با هر بهانه ای وارد خاک ما شده باشد یا به ما و جان و مال و وطن ما تعرض کرده باشد دشمن می داریم. در این مقوله دست کم یک اکثریت دموکراتیک داریم اگر دارای اکثریت مطلق نباشیم. پس می توانیم موثر باشیم. این خواست ماست و پشت آن می ایستیم. کمپین ضدجنگ را باید ادامه داد اما به آن محدود نماند. خسرو ناقد مطلبی از اینشتین ترجمه کرده بود که در آن نکته ای است که هوشمندی مترجم را نشان می دهد. ایستادن برای صلح. اینشتین می گوید من صلح طلب ام و برای این صلح طلبی می جنگم. پیداست با روش های متناسب با صلح طلبی البته.
مساله ایران تنها مساله هسته ای نیست. مساله ایران مساله رابطه دولت با ملت هم هست. تمام موافقان حمله آمریکا از آن رو موافق اند که می خواهند مشکل خود را با نظامی که آنرا مخالف اراده خویش می بینند حل کنند. آشکارا می گویند که از دست ما دیگر برنمی آید که این مشکل را حل کنیم بگذار آمریکا حل کند. عموم مخالفان حمله هم مخالفت خود را از اینکه به معنای حمایت از نظام سیاسی ایران و رفتار آن گرفته شود پالوده کرده اند. اما همه می دانیم که این دومی احساس پیچیده ای است. راه حل ساده موافقان جنگ راه حلی عوامانه و یک خطی است. شما تکلیف خود را تعیین می کنید. آمریکا بیاید. تمام. اما برای بیشتر ما مساله طور دیگری است. از سویی دغدغه جنگ و آسیب های عظیم اش و پیامدهای سیاسی ناخواسته اش که تحمیل شدن طرحهای سیاست بیگانه است و از سویی کلنجار رفتن با دستگاه سیاسی بومی که از دنیای ما سخت بیگانه شده است. گرفتار شدن میان دو بیگانه. ما میان گزینه هایی قرار گرفته ایم که هیچ کدام را نمی پسندیم.
جایی باید چیزی تغییر کند
من از منظر سیاست عملی می پذیرم که تهدید آمریکا فرصتی هم فراهم کرده است تا یک بار دیگر ببینیم می توانیم مساله را پیش از آنکه دیر شود و دشمن برایمان به شیوه خود و به نفع خود حل کند، حل کنیم؟
به نظر من زمان بسرعت برای ما رو به پایان است. تهدید آمریکا همه ما را از ایران و اروپا و آمریکا وارد مرحله ای بازگشت ناپذیر کرده است. بعد از عراق و فلسطین نوبت به ما می رسد. آینده نزدیک و دورتر ما دیگر به همان شکلی که ممکن بود تا چند سال پیش یا حتی یک سال پیش تصور کنیم نخواهد بود. امروز تهدید آمریکا یک مساله اساسی است مساله ای که معادلات را به هم زده است. برای ایجاد نوعی توازن جدید ما به اقدامی اساسی باید فکر کنیم. باید چیزی را “کسب” کنیم. جایی باید چیزی تغییر کند. این بی گمان است.
به نظر من مخالفان جنگ به یک عنصر بازیگر در سیاست ملی ایران تبدیل شده اند. احتمالا از این پس نقش بیشتری هم خواهند یافت. در تمام گفتارهای سیاسی حتی در گفتار بوش هم بر عنصر “مردم” تاکید می شود. شماری از رجال سیاسی به دول اروپایی و بویژه آمریکا می گویند با دولت ایران مذاکره نکنید با مردم مذاکره کنید. این مردم توده بی شکلی که انقلاب و میراث خواران آن بر آن تکیه می کنند نیست. این مردمی است که می دانند چه می خواهند و به این یا آن شکل سازماندهی شده اند یا توان سازماندهی و سازمانیابی را دارند. یعنی آنها توان تبدیل شدن به قدرت دارند. قدرت مردم. قدرت خواست های مردم.
راه حلی برای ما که مثل هیچکس نیستیم
اما پیش از آن باید دید که دولتمردان ایرانی تا چه حد می توانند خود به صدای این مردم گوش کنند و تا چه حد آمادگی تصحیح روش های آشکارا نادرست و ضدمردمی را دارند. تغییر خواهند کرد؟ بهنود امروز می گفت باید مساله حقوق بشری ما ملت در دستور کار مذاکرات هسته ای با اروپا قرار گیرد. اما بدون نیروی پشتیبان مردمی این ممکن نیست.
صادق صبا در تحلیلی برای بی بی سی نوشته است که دولتمردان ایرانی ممکن است بر سر مسائل هسته ای معامله کنند اما بعید است که بر سر رعایت حقوق بشری ملت و آزادی و دموکراسی توصیه ای را بپذیرند و از آنچه می کنند عقب بنشینند. تجربه ۲۶ سال گذشته ممکن است تا حدود زیادی شاهد صادق این نظر باشد. اما من معتقدم یک جنبش فراگیر مردمی هر گونه مقاومتی را در هم خواهد شکست. شاهد من نیز روی کار آمدن محمد خاتمی است و یکی دو سال آغازین کار او و رشد برگشت ناپذیر مطبوعات و بسیار چیزهای برگشت ناپذیر دیگر که مردم بتدریج “کسب” کرده اند. آیا جنبش دیگری با ابعاد و رنگهای تازه فعلا-غیر-قابل-پیش-بینی از جریان مخالفت با حمله آمریکا بیرون خواهد آمد؟
من نسخه آماده ای ندارم که بپیچم. می بینید که آرام و با احتیاط سخن می گویم. این دیگر یک بحث نظری نیست. من دارم فکر بلند می کنم: آیا ما حاضریم مثل اینشتین مثل ماندلا مثل گاندی مثل لخ والسا مثل یوشچنکو برای صلحی که می خواهیم بایستیم و بجنگیم؟ سایه تیغ دشمن بالای سر ماست. اگر دیر تصمیم بگیریم خشک و تر با هم خواهیم سوخت. به قول علیرضا دوستدار اگر آمریکا هم بتواند بین مردم و حاکمیت ایران فرق بگذارد بمب هایش فرقی نخواهند گذاشت. ما با حمله مخالف ایم. اما با پتانسیل ا
یجاد شده برای حمایت از یک خواست عمومی برای تغییر مخالف نمی توانیم بود. معروفی می پرسد راه حل کدام است سیاسی؟ فرهنگی؟ نظامی؟ من یک انقلاب نارنجی را بر یک انقلاب سرخ یا جنگ سرخ تر ترجیح می دهم. اما نکته اینجاست که ما باید نه به دنبال تقلید که به دنبال خلق راه خاص خود باشیم. راهی ایرانی. راه حلی ایرانی. ما مردم مثل هیچکس نیستیم. راه حل هامان هم همیشه مثل هیچ راه حل دیگری نبوده است. ما باید باید باید راه حل خاص خود را ابداع کنیم. مخالفت با حمله آمریکا تنها گام اول است. این راه که آغاز شده بازگشتی ندارد. یا مردم می برند یا دشمن می برد. بهتر است این را هم ما بدانیم و هم دولتمداران ما. پیش از آنکه دیر شود.
از میان خواندنی ها در وبستان:
جنگ خیلی وقت است که شروع شده، پریشان بلاگ
چلبی های آینده ایران چه کسانی هستند؟ فرنگوپولیس
کاشکی اسکندری پیدا شدی، نوشته دنباله دار مهاجرانی در مکتوب
تردید روشنفکران، حرف غریب
نداشتن سلاح هسته ای بهتر است، گفتگوی شرق با علی شمخانی
پس نوشت:
پاییز عزیز،
ما هر دو به یک چیز فکر می کنیم: ایران. تو از آن ناامیدی من هنوز به آن امیدوار. من هم در آن شهر و دیار که تو از او می گویی و صفاتش را بر می شماری زیسته ام. اما هرگز آن را خوار نداشته ام. می دانم که جامعه ما مصائب بسیار از سر گذرانده و چه بسا آلودگی ها که پیدا کرده اما هر چه باشد وطن ماست و خاک ما. مادر ما و برادر و خواهر ما. تو راهی دیگر را می پسندی تا ایران را چنانکه می خواهی ببینی و من راهی دیگر. هیچکدام از آن چیزها که من در باره ایران امروز می گویم و گفته ام حتی شدیدترین نقدهای من از آن نیست که بر وطن خویش عیبی بگذارم یا به سبب آن نقد راه حیات را بر آن بسته ببینم. حتما می توان از این شناخت به راهی برای بیرون آمدن از این تنگنا رسید. دلیل نقد و تحلیل و شناخت هم جز این نیست. اصلا بی شفقت بر خلق هر حرفی باطل است. بی مرکزی هنوز آنجا هست و من فراموشش نکرده ام. ولی به عیان می بینم که وقتی بلایی بزرگ در راه است همه حول محور ایران که خانه تک تک ماست هنوز می توانند جمع شوند. با وجود همه بی مرکزی ها مرکز ما همچنان ایران است. در عصبیت و عصبانیت هیچ راهی را نمی توان از چاه تشخیص داد گرچه بیان آن عصبانیت نشانه ای از همه مصائبی است که مردم ما به آن دچارند. نه نا امیدی چاره کار است نه امید ساده دلانه. آدمی همیشه میان امید و ناامیدی زندگی می کند و خوف و رجا. خوف جنگ شاید رجای حیات مجددی باشد. من همیشه امیدوارم گرچه بسیار زمانها هم ناامید بوده ام. اما ناامیدی مطلق کور کردن خویش است به دست خویش. مردم ما را هم که نگاه کنی گاه با امیدی جان گرفته اند و گاه به ناامیدی پس نشسته اند. کار ما مثل موسی در ظلمات طور یافتن درخت آتش امید است. این انسانی ترین کاری است که می توانیم کرد.
نیز:
برنامه ای در سه جبهه برای سال بیست و هفتم: ادامه آگاهی بخشی ضدجنگ بویژه در آمریکا؛ تاکید بر گنجاندن مساله حقوق بشر در مذاکرات اروپا با ایران؛ و فشار اجتماعی برای دموکراسی در داخل کشور – پیشنهاد مسعود بهنود
گرفتار شدن میان دو بیگانه. ما میان گزینه هایی قرار گرفته ایم که هیچ کدام را نمی پسندیم.
با این جملت خیلی موافقم . از طرف دیگر من به این فکر می کنم آمریکا حمله کند و هزینه این حمله را بپردازد ولی ۲ سال دیگر کشوری دمکرات ولی وابسته داشته باشیم بهتر است یا این روند ادامه پیدا کند و استبداد دینی روز بروز کشور را نابودتر کند
با سلام بر همکی .
در تاریخ مبارزاتی مون درست در لحظات آخر بی طاقتی
کردیم و همه دستاوردهایمون را از دست دادیم و این شد که همانطور که سیبستان عزیز کفت کنتورمون دوباره باز به صفر افتاد.
بیست سال در دوری از آن خاک کذشت : طاقت فرسا و بی تاب ! نا امید از همه کس و همه حا. اما این روزها با خواندن شعله امید دوباره باز در دلم زبانه میکشد. هکل میکوید : “اندیشه خا لق است” ؛ درست است که در دنیایی محازی در تبادل نظریم ؛ اما همه حیز در ذهن هنرمند با تصور شروع میشود و به “اثر” ختم !
حتی اکر انحه که سیبستان عزیز می کوید تنها امروز در عالم تفکرات ما قابل تصور است ؛ باید به هر طریق ممکن رشدش داد. من به تقلید از درخت بادام که در وسط زمستان نسم کرم بهار را در اعماق وحودش قبل از هر درخت دیکری حس میکند و به کل می نشیند ؛ می خواهم امیدوار باشم به فردای ایران بدون دخالت هر بیکانه ای ! بدست خود و در خاک خود. بدان امید.
تمامشو خوندم.
خیلی زیبا بود.ولی قبول دارید که تا کی باید نوشت .
تا کی باید امی به اینده داشت.پس کی لنجامی صورت خواهد گرفت.نظر علی رو خوندم به عنوان یه ایرونی خیلی ناراحت شدم.ما که تا اخرش امیدواریم یا علی
حضرت سیبستان، پس معیار “کسب” را “جنبش دیگری با ابعاد و رنگهای تازه فعلا-غیر-قابل-پیش-بینی از جریان مخالفت با حمله آمریکا ” در نظر گرفته اید. امیدی که یا به نتیجه می رسد و یا تیر خلاص می شود! راه حلی که هنوز نمی دانیم چیست و “باید باید باید” که شکل گیرد، آنهم از نوع خاص(!) با مفروضاتی که خود در هاله ابهامند و می توان در وجودشان شک کرد!
خوب است. پس هنوز جای امید و رویاپردازی هست و می توان آرمانگرا بود و برایش نقشه ها کشید!
این را باوردارم که گاهی همین رویاها، در میان حقایقی بس سیاه و تلخ، می شود یک روزنه روشن و گاهی یک مفر، راه گریز و نجاتی واقعی!
پس اگر راه دگری نیست(!)، من هم دل می سپارم به رویا و اندیشه شما و همگام می شوم با آن. هر چه باشد آخرین تقلاست(!) و از ساده مردن و بی تفاوتی بهتر!
و می ماند این حکایت که ناخواسته مرا به یاد ملا نصرالدین و کاسه ماستش می اندازد، اگر بشود چه می شود حضرت سیبستان!
dear SIBESTAN I become adicted in reading your weblog,your style of writing and analyze are really excelant,please answer to this question no doubt there are diferences betwean midle eastern societies and contries like ukrine or goergia I want to know why USA doesnt propagand an orange or roses movements in IRAN that is so cheper ,no blod and no anger of poeple of the world?
سلام
دیشب مقاله ای از روشنفکر اسرائیلی اوری آونری ترجمه کردم، که فکر میکنم به درک انگیزه آمریکا در مورد اشاعه دمکراسی یاری میکند. آونری میگوید:
جرج بوش در «جشنتاجگذاری» خود قول داد که آزادی و دمکراسی را به اقصا نقاط جهان ببرد. نه کمتر و نه بیشتر. او همچنین از عراق و افغانستان به منزله دو کشوری که در آنها به هدف خود رسیده است نام برد. هردوی این کشورها توسط هواپیماهای آمریکایی که پیام آزادی و دمکراسی را با بمبهای خود فروریختند، با خاک یکسان شده است. اخیرا سربازان آمریکایی شهر بزرگی را نابود کردند تا به این وسیله مخالفان «ارزشهای آمریکایی» را قانع کنند. امروز فلوجه طوری به نظر میآید که انگار قربانی یک «تسونامی» گشته است. اینکه نئوکنسرواتیوها قصد دارند«دمکراسی» را به ایران و سوریه نیز هدیه کنند و دو دشمن آمریکا و اسرائیل را منهدم سازند، جزو اسرار نیست. پیشگویی «دیکچینی» نایب ریاست جمهوری آمریکا که «اسرائیل به ایران حمله خواهد کرد» مثل تهدید کسی است که سگی را از قلاده باز میکند.
صاحب دیبای عزیز،
آنچه من گفته ام نه کلام آخر خود من است و نه طبعا کلام آخر در راه حلی که خرد جمعی ما باید باید باید به آن برسد. در این باید شما هم سهیم اید! منتهی چه کنم که دوستان خوب ما هم هنوز مونولوگ می پسندند. باور کنید که ما هنوز خود را پای منبر می بینیم و منتظریم که شیخ بر بالای منبر به ما راه زندگی و راه حل مساله مان را بیاموزد. من اصرارم بر این است که در این مورد ما واقعا واقعا واقعا به یک خرد جمعی به یک وفاق جمعی به یک پیمان جمعی نیاز داریم. چون باید به یک کار “جمعی” دل بدهیم. پس اگر در نقد حرف من بکوشید و راه بهتر ارائه کنید من خوشنودترم تا فکر کنید باید نسخه سیبستان را بپذیرید یا خود را به آن راضی کنید هر چند آن را گوارا یا دست کم تلخ اما شفابخش نمی یابید.
کسب شرکت فعال است در تعیین سرنوشت.
حضرت سیبستان،
آنچه من استنباط کردم شاید اشتباه بوده از نوشتار شما که بسیار عزیز و محترمید در نگاه من کوچک و اندیشه هایتان که همیشه زیبا و کارساز بوده اند برایم!
بخشی از گفتار شما این بود:
“این راه که آغاز شده بازگشتی ندارد. یا مردم می برند یا دشمن می برد. بهتر است این را هم ما بدانیم و هم دولتمداران ما. پیش از آنکه دیر شود.” و “به نظر من زمان بسرعت برای ما رو به پایان است. تهدید آمریکا همه ما را از ایران و اروپا و آمریکا وارد مرحله ای بازگشت ناپذیر کرده است…”
اینها همه بگونه ای گویای “کلام آخر” بود برایم، البته بعد از پرسشی که پیشاپیش کرده بودم از شما و …!
من کاملا با این گفتار شما که خرد جمعی باید باید باید به راه حلی برسد و اینکه “در این مورد ما واقعا واقعا واقعا به یک خرد جمعی به یک وفاق جمعی به یک پیمان جمعی نیاز داریم. چون باید به یک کار “جمعی” دل بدهیم.” موافقم. این حقیقتی است محض. مشکل من هم رسیدن به همین “جمع” است! همان حلقه گم شده!
جنگ هرگز خوب نبوده، نیست و نخواهد بود. به مَثَل عراق یا افغانستان و …نیازی نیست، ما خود داغدار جنگی ۸ ساله ایم. جنگی که جز کشتار و ویرانی، بدبختی و درد چیزی برایمان به یادگار نگذاشت. ۱۰ ساله بودم که تهران زیر رگبار موشکهای عراق، روز و شبش پر بود از شیون و گریه، ترس و دلهره، مرگ. هنوز تصاویرش روی پرده ذهنم روشن و واضح است. من از جنگ بیزارم، مثل شما، مثل همه مردم بیگناهی که قربانی بازی کثیفی به نام سیاستند. حرف من این نیست و نبوده حضرت سیبستان. من از بازیهای بی پایان و بی سرانجام می ترسم، همین.
“تحلیل وضعیت” ی که من به دست داده ام به نظرم نهایی است اما “راه حل” ی که از آن طرحی به دست داده ام نهایی نیست. راه حل جمعی باید از خرد جمعی حاصل شود و مورد “توافق” قرار گیرد چون “همه” را درگیر می کند. این به روزها و هفته های آتی وابسته است. همینجا به بهداد عزیز هم بگویم که آمریکا حتما از یک انقلاب نارنجی حمایت می کند. مساله این است که برای آن تا ابد صبر نمی کند!
آدم باید در ایران زندگی کند مدرسه و اداره برود به رادیو و تلویزیون گوش بدهد سوار تاکسی و اتوبوس بشود در مغازه و خیابان با دیگران دمخور گردد تن فروشان و خود فروشان را هر روز و هر ساعت مکرر ببیند چهره کریه فقر را بزک کند و به فروش بگذارد رنگ و ریا و تزویر را در “همه” بله متاسفانه در “همه” ببیند شرافت و جوانمردی و پاک دامنی را برایش خریت و خریت و خریت معنی کنندو…
چنین آدمی محال است که سخنانی از این دست را باور کند که” ما با هم” می توانیم.
انگار نه انگار که هفته پیش از بی مرکزی نالیده بودی.
تا وقتی که مخالفین نظری خود را به وا}گانی چون عوام بنوازی در “بی مرکزی” تنها خواهی ماند.
دور نیست که ورم و آماس غرور ملی ما با اولین مدر آمریکائی بخوابد .
باشد که خوب ببینیم که بدون ورم چگونه خواهیم بود و به حافظه تاریخی خود بسپاریم.
با همه مطالب ضد و نقیض که در مورد آمریکا و نظام جنگجویانه آن گفته شده و نوشته شده، یک واقعیت وجود دارد که آمریکا با توان سیاسی و اقتصادی اش می تواند موجب بسیاری نیکی ها در کشورهای خاورمیانه بشود. یکی از موضوعاتی که سران کشور را به فکر فرو برده همین حملات بی امان آمریکاست که اگر نبود، شاید وضعمان از این بدتر بود. ولی اینکه در نقطه ای این حملات لفظی به حملات نظامی تبدیل شود موضوعی است که اکثریت ایرانی ها با آن مخالفند. البته من آقایان سلطنت طلب و «مجاهدین خلق» را شامل نمی شوم. من عقیده دارم که حتی اگر موضوع هسته ای حل بشود، آمریکا بهانه دیگری را برای کشاندن پرونده ایران به شورای امنیت سازمان ملل و در پی آن تحریم اقتصادی پیدا می کند: خواه وضعیت حقوق بشر باشد یا حمایت از تروریسم. تنها راه امید برای رژیم تهران مذاکرات مستقیم با آمریکاست. رهبر عالیقدر بایستی زمانی جام زهر را بنوشد و به این جنجال خاتمه دهد. آمریکا شوخی بردار نیست ، همانطوریکه طالبان و صدام به این واقعیت پی بردند.
مهدی عزیز
می خواستم به یکی از نکاتی که در این نوشته ات گفته بودی، اشاره ای داشته باشم که موسیقی دریاچه قو پخش شد (از کامپیوتر) و احساس کردم که واقعا چقدر به این آرامش نیازمندیم هرچند که این روزها بیشتر صدای طبل و کرنای جنگ است که به گوش می رسد.
برای همین به عرض ادبی کفایت نمودم.
ای کاش این موسیقی را تمام عالمیان می شنیدند و آرامش می یافتند.
سلام
من جنگ را ندیدم اما میدانم که حاصل آن چاق شدن برخی ولاغر شدن دیگران است
اگر جنگی رخ دهد بدبختی آن تا سالها برای ما خواهد ماند و رفسنجانی و دیگر شیوخ بزرگ در مکانهای دیگر با ثروتی که از این ملت دریغ کرده اند به راحتی زندگی خواهندکرد
آمریکائی ها یا انصار؟
آقای جامی عزیز نوشته اید که هنوز امید وارید. از این بابت خوشحالم، اما ایکاش من هم میدانستم که چشمه امید شما در کجا میجوشد؟ به چیزی شبیه انقلاب ۵۷ ایران یا به اصلاحات دوم خردادی باید امید وار بود یا آنکه رجاء واثق به جنبش دانشجوئی باید بست؟ و خلاصه آنکه ار نشانی مختصر دانی بگو. امروزه حال ما بسیار شبیه مردم عراق است وقتی که با دمپایی بر سر و صورت مجسمه سرنگون صدام میزدند و آنگونه که تمام دنیا دیدند و چه شرم آور نیز بود عقده گشایی کردند اما شما فکر میکنید چرا عده ای آرزوی سکندر یانکی میکنند؟ آیا آنها خائنند، یا وطن فروش؟ یا آنکه بیزار از وطن خود؟ یا نکند آنها از جنگ و بمباران و مصیبت خوششان می آید؟ راستی طعم شلاق و گرسنگی و نا امیدی و خفقان و تبعیض حکومت اسلامی چگونه است؟ دلخوش سیری چند؟ آقای جامی عزیز اگر آمریکائی ها در ابو غریب آن وحشیگری را کردند، لا اقل همه مردم دنیا فهمیدند و مامور شکنجه هم چند سالی در زندان میماند، در اینجا اما زهرا کاظمی را کشتند و دانشگاه را به خاک و خون کشیدند ولی مسئول آن مدیر نمونه سال شد! راستی آقای جامی کدامیک بهترند آمریکائی ها یا انصار؟
USA will not attack Iran, Why? because USA should
have symbol of Good and Bad, Saddam was Bad
symbol, Ben-Laden is and Zarkavi is latest in Irak
In Iran USA and their Media can not have one!!
Khomeini is dead, Khamenei in not capable!!as
Bad symbol,and Khatami has changed many world leaders view about Iran as Good gesture…
Untill Bush/Blair find a Bad symbol in Iran and
make Iran absolout ly weak by Sanction in UN
and strike their military bases from the air like
Irak is long long way…and yet what Mollahs will
react!?to be or not to be..Ghaddafi or saddam
با سلام بر همگی.
صحبت از بهتر بودن این دیو یا ان دد نیست. حرف از ایران
است و مبارزات چندین و چند ساله و دستاوردهایمون و …
حرف از پریدن به هم نیز نیست ! صحبت از یافتن راه حلی ، برای خود را باز یافتن ، باور داشتن و کسب استقلال و آزادی و جمهوری بی هیچ پسوند و پیشوندی است با تکیه به خود بدون جنگ ،با حضوری مجدد در صحنه ای اینچنین دل آزار و تأ سف بار بی انکه شکنجه شویم، سر بریده ویا مجبور به پناه بردن به بیگانه ای که …
و اما ما فرزندان و مردم اینچنین مورد ستم در آن فردایی از نور و روشنایی اگر برسد : هرگز ، هرگز به مذهب و به آن تعداد از حکومت مردانی که شاهدند که نظامشون چه فجایعی در طول این بیست وهفت سال بر سر ایران وایرانی آورد و سکوت کردند ویا کوتاهی هرگز نخواهیم بخشید . بزرگ ترین کار را امروز امثال اقای خاتمی ، آقای ابطحی و … می تونند بکنند . راه حل در داخل است و بدست آنان که هنوز در قدرت اند اما مسئول تر از بقیه.
و در این تبادل نظرات ، من دلگیر از آن تعداد از هم دردانم که بسیار تلخ و با نیش و یا مزاح و یا فحاشی و… پاسخ میدهند ما همدیگر را ندیده و نمی شناسیم . من تنها می بینم که آقایانی چون سیبستان و یا بهنود و یا …. بر خود زحمتی را متحمل شده اند تا در این شب تاریک و گردابی چنین حائل ، راهی بجویندو و نوری و مشعلی و … برای نجات از این تنگنا ، بدون دخالت و خیانت بیگانه.
می فهمم که می توانیم موافق با انچه که می گو یند نباشیم اما نمی پذیریم از شما صاحبان اندیشه که بر کور سوی افروخته فوت کنید با تلخی و یا مزاح و یا … انتظار دارم نظراتتون را بشنوم ، انتقاداتتون و پیشنهاد اتی دیگر … اگر نه بگذارید انکس که می اندیشد و غم ما را دارد کارش را بکند. لحظات خطیرند و سر نوشت ساز ، « آب را گل نکنیم ، شاید این اب روان میرود پای سپیداری و یا….» . به امید تحمل هم در تمرینی از دمکراسی فردا.
سارای عزیز،
بزرگترین درد ما خود محوری است شاید در برخی جاها و اینکه گاهی فکر می کنیم که فقط ما می بینیم، حق داریم و اندیشه تنها از آن ماست! شعار دمکراسی دادن ساده است، برای عزیزانی که آنسوی آبها نشسته اند و نه حقیقت را می بینند و نه لمسش کرده اند. فقط می شنوند گاهی و می گویند همیشه! مخاطبم خود شما هستید سارای عزیز، نه به نیش گفتم، نه به کنایه، نه در ابهام! شمایی که حتی از شنیدن برخی حرفها هم واهمه دارید چگونه دم از دمکراسی می زنید؟! این لغت در فرهنگنامه شما عزیز چه معنی شده؟! اینجا کسی نه آب را گل کرده و نه حرفی جدا از حقیقت زده تابحال. به گفته حضرت سیبستان اینجا سفره ای است که برای همگان مهیا ست تا آنچه که می خواهند بردارند و آنچه که دارند بیاورند تا همه با هم بنشینیم! اینجا ما مطرح است نه شما! اینجا من و تو و دیگری هم اگر از شنیدن و گفتن راستین و دور از ناسزا و سرکوب دیگری و تفتیش هم که کاری است رایج متاسفانه(!) واهمه داشته باشیم و سر باز زنیم پس چه امیدی می ماند برای رسیدن به آن خرد جمعی و همبستگی که در سطحی کلان و کاملا ناشکیل مطرح است!
سارای عزیز، ایران سرزمینی است که من در آن زندگی می کنم، روز به شب می رسانم، راه می روم، نفس می کشم، عمری که هرگز بازگشتی ندارد را در آن خرج می کنم اگر برای شما تنها وطنی است که در دوردستها تاراجش می کنند!
فقط شعار دادن دردی دوا نمی کند، سالهاست که گوشهایمان پر شده از این گفته ها و نگاه هایی که گاهی تنها از سر ترحم است و یا دستی دور بر آتش داشتن! و یا امیدهایی که می آیند و می روند، بی هیچ نتیجه. راهکارهایی که تماما نیمه کاره و یا بی سرانجام باقی می مانند و رها می شوند!
سارای عزیز، هر چه که هست برای ایران است و ایرانی و رسیدن به آن آرمان ملی ما که پرچمی است ۳رنگ با نشان شیر و خورشید افراشته بر بلندای ایرانی آزاد. می گوییم و می شنویم، می اندیشیم تا درمان را بیابیم، هر چه که هست، این گفت و شنودهاست که اولین قدم در تمرین دمکراسی است!
سئوال این است : آیا در شرایط فعلی ( کلمات ) می توانند مقابل سلاح های آمریکا مقاومت کنند ؟ اگر نتوانستند بعد از جنگ و برای خودسازی و احیای خویش باید از نو ( کلمه ) ساخت .
خانم ….@ …. ! صاحب د بیا:
چرا احساس میکم که حمله می کنید و ….
تکرار میکنم که زیر چکمه های ان شاه و ستم این مذهب نه از دور بلکه از نزدیک سهمگین ضربه هه خورده ام . تلخ نیز نیستم . انتخابی را که فردأ و جمعأ کردیم بها پرداختیم و سهم یکی از ۷۰ میلیون بودن را به پیشگاه تاریخ و وجدان تقدیم. مزاح و مسخره ودشنام ایین ام نیست . آزادی و استقلال بهایی دارد که باید جمعأ پرداخت . طعم شیرینی است که متاسفانه در دهان نمی گذارند. اگر طرح بهتر و عملی تر و عینی تر دارید ، مطرح کنید . اگر نه تکرار می کنم : آب را گل نکنید ! تنها کمک کنید راه حلی برای رسیدن به ایران فردا بی هیچ بازگشتی از شاه و شاهزادان ، تهی از استعمار دینی ، بدون بمب بوش و انگشتان جوهری خالی از هر محتوایی ، پیدا کرد.
با دوستی و مهر برای شما که نمی شناسم اما می فهمم که در گذر از رنج ، آزرده اید و تلخ .
سارای عزیز، من را می بخشید اما گفتار شما کمی من را دلنگران می کند از فکری که شاید بگونه ای شبیه به رویاهای مجاهدین خلق است(!)
باز هم می گویم، از نظر مخالف و یا بیان یک پرسش نهراسید. اینها تمام باید گفته شود و اندیشه. چه سخنان شما و چه دیگری. همه حق پرسش دارند، “همه”. بگمانم زمان برای چشمها را بستن و فقط گفتن دیر است، گوش شنوا هم باید داشت و باید اندیشید حتی به حرف و درد کودکان خیابانی و زنان تنفروش. آنها هم خواست دارند و گفتنی های بسیار! شما اینطور فکر نمی کنید؟! سر به زیر برف بردن و آنچه را که خواستن فقط دیدن پایانش می شود همین بلایی که بر سرمان آمده دوست من!
دمکراسی را تنها شعار نکنیم، تمرین کنیم و تجربه!
با مهر
خانم …@…. !
حمله اگر نشد ، تهمت!!! در حمله و تهمت بزرگ و بر حق نمی شوید .
نه دل نگران نباشید « مجاهدین خلق» خود، نشون دادند که جلادانی بالقوه اند ! و سکتی دیگر از مذهب. متانت را و نجابت را در پاسخ نگه دارید و بعد شروع کنید به تمرین دمکراسی .
نقاب از چهره بر داریم….
تهمت نبود دوست من، یادآوری اندیشه های انقلابی گذشته بود، فقط همین!
سلام
مطلب جدید من تحت عنوان ۷ گزاره و زیپ شلوار بر روی وبلاگم قرار گرفت.
خوشحال میشوم که بخوانید
دموکراسی را در ۲۵۰۰سال ستم شاهی مزه کرده ایم!
۱) حکومت ایران در این ۲۷ سال کاملا از نظر بی اعتمادی به مدارج بالا رسیده است
۲) حکومکت ایران هیچ گونه مشر وعیتی در بین مردم ندارد . زیرا برای استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی انقلاب کردند. امروز آزادی مرده است – استقلال فکری تکنولوژی – و…. نداریم. حقوق بشر هم نداریم. حتی به مصیبت زده های بم هم رحم نمیکنند.
۳) چیزی بنام دین در حکومت ایران نداریم تنها حکومت لائیک در جهان ایران است
۴) بمب هسته ای بنابراین میتئان نتیجه گرفت
هرکسی که بدقولی کند داغ باطل بر پیشانیش میخورد.
حکومت ایران حکومت باطل است.
خداوندا این مرز و بوم را از سه گزند حفظ بفرما :
۱ ) خشکسالی
۲) دروغ
۳) آخوند و جهالت