دوستان نادیده ام در نظرهای یادداشت من در باره سوزان سونتاگ مرا دعوت به تعادل میان عقل و عشق کرده اند و بینش خاکستری: پرهیز از سیاه و سفید دیدن. اچ جی سوفیست می گوید: “یک بار دیگر به واژه واژه ی متن سیبستان بازگردید. آیا این مرثیه نیست؟ قصیده ای رثائیه در سوک نویسنده ای محبوب! و مگر عقل مدرن (که نه فقط زندگی آمریکایی، که اساسا پست مدرنیسم و نویسنده ای چون سونتاگ را نیز باید در متن آن فهمید) چنین چنبره ی عاطفه و احساس و تعطیلی را برمی تابد؟”
عقل سرخ
جمله به جمله بگویم. دوست من! از عرفان آموخته ام که بزرگترین محصولات فکر بشری محصول آمیخته ای از عقل است و عشق. من از سردی عقل می ترسم و از گرمی عشق می سوزم. چاره را در “عقل سرخ” تمرین می کنم. می گویی: “اشتباه نکنید! منٍ ایرانی با چنین متن های سیبستانی ست که خوش خوشانم می شود و غرق در لذتی غریب، نویسنده ای از منظومه ای دیگر را شهید مظلوم خود جا می زنم و تا ابد، سوکوارانه، تا که نام سونتاک نامی به گوشم می خورد، پر می شوم از شهودی غریب نسبت به خواهری معنوی”. می خواهم بدانی که من هیچ پاره ای از هویت ایرانی را به سنگ انکار نمی زنم و مذمت نمی کنم. اینکه ما با خواهری یا برادری معنوی حس همدلی و آشنایی داشته باشیم امتیاز ماست اگر این خصلتی ایرانی است. من اما از هویت ایرانی خود پاره هایی را انتخاب می کنم یا آن خطوطی را ادامه می دهم که سازگارتر می بینم با جهانی که در آن زندگی می کنیم. و می آموزم. نگاه که کنی می بینی ما ایرانیان تا اینجا هم بسیار آموخته ایم. طرد خویش راه به جایی نمی برد.
سونتاگ برای من خواهری معنوی است. و چرا نباشد؟ او هنوز می تواند بسیار چیزها به ما بیاموزد. تا از رعب فرهنگ آمریکایی بیرون آییم و آن را چونان فرهنگی انسانی بجا آوریم که سهم خود را در تربیت ما دارد. سهمی نه اختصاصی و نه انحصاری. اما متفاوت با آنچه به نام آمریکا می شناسیم. این عقل است و آن معنویت خواهرانه عشق. من بی گمان ام که ما همواره از راه جذب و جذبه می آموزیم. اشتباهی که می کنیم در انتخاب است. من می کوشم تا حدی این اشتباه را با تاکید بر کانون های دیگر انتخاب تصحیح کنم. این هم عقل است هم شوری در جان. عقل سرخ.
عقل تجدد ما
بعد می نویسی: “اگر از جناب جامی توقعی هست (که هست) گزارش از منظومه ای است که صد و پنجاه سال است می کوشیم آن را دریابیم و درنمی یابیم؛ و نه بال و پر دادن به خیال و احساس و عاطفه. از این ها زیاد داریم.” از این توقع طفره نمی روم. اما مشکل ما در تکیه بر خواندن از ورای حجاب است. من بر تجربه تاکید کرده ام. مشکل در خیال نیست. این را هم طور دیگر دیده و معرفی کرده ام (مثلا در جادوی تخیل). مشکل در احساس و عاطفه ما نیست. این سرمایه نیکویی است. مشکل در عقلی است که بدان فخر می کنیم و ما را نجات نمی دهد. سخن ماشاالله آجودانی بسیار درست است که مشکل در سنت ما نیست. در تجدد ما ست. و مشکل در فاصله ای است که بیهوده میان سنت خود با تجدد امروزه مان قائل می شویم. و از این بابت در دنیا نمونه ایم!
حکمت خاکستری
دوست دیگری امیر نام به انگلیسی نوشته و می گوید ما ایرانیان فاقد توانایی در خاکستری نوشتن ایم. من این را تا حدودی می پذیرم و در این باره پیشتر نوشته ام(متن جهان خاکستری است). اما خاکستری دیدن به این معنا نیست که از ستایش پدیده های سفید خودداری کنیم یا از پدیده های سیاه دوری نکنیم و آن را با نقد به روشنی نکشانیم. من در آنچه از سونتاگ آوردم کم و کاست ندیدم. مثالی بزنم. امروز روزنامه های لندن نوشتند که مردم بریتانیا در ظرف ۲۴ ساعت به دعوت بنیادهای خیریه برای کمک به زلزله زدگان آسیا ۲۴ میلیون پوند کمک کرده اند: هر ساعت یک میلیون پوند. این را با دید خاکستری هم باید ستایش کرد. هیچ چیز سیاه در آن نیست. یا اگر موشکافی کنی و چیزکی بیابی قابل اعتنا نیست. این مردم همیشه در این گونه مواقع بسیار خوب عمل می کنند. ستایش باید موضوع داشته باشد و تناسب. همیشه بر خطا نیست. اغراق است که خطاست. کار نکرده را ستودن خطاست.
امیر می گوید تو هیچ چیز منفی در سونتاگ ندیده ای و این بد است. اما خود نمی گوید من بر کدام بدی های سونتاگ چشم پوشیده ام یا کدام بدی اش را خوبی جلوه داده ام. بر اساس همان استدلال این هم بد است. اما من کوشیدم در یک یادداشت کوتاه تصویری از سونتاگ به دست دهم که از او می شناسم. تصویری برای ما بسیار معنادار. او نه شهید بود و نه این حرفها را دوست می داشت. هیچ کس که برای شهید شدن کار کند نمی تواند اعتنایی برانگیزد. اما او زندگی کرد. شدید. این کار بزرگ او و درس بزرگ او بود. من به جز این نگفتم. که بسیاری از ما زندگی نمی کنیم. امیر عزیز، وقتی زندگی نمی کنیم نه ستایش مان ارزشی دارد ونه انکارمان.
آیین ستایش
از بابی دیگر نیز در این ستایش باید فرونگریست. اینکه چه چیزهایی را ستایش می کنیم خود ما را آشکار می سازد. سوی دیگرش این است که چه چیز را انکار می کنیم. خاکستری دیدن به معنای خودداری از ستایش و انکار نیست. خواندن خاکستری متن به ما می گوید هر دو سو و هر هزار سوی ممکن را ببینیم. بیش از این نمی گوید. پس از آن هنوز می توانیم کتابی را پرت کنیم و به دیوار بزنیم یا نویسنده ای مردمی فرهنگی را از “جهتی از جهات” بستاییم. اگر ستایش های ما دیگر چنگی به دلمان نمی زند شاید از آن است که انکارهامان نیز ” نامیزان” است.
نیچه ( که آنهمه در نفی رحم مسیحی سخن گفته است) در فراسوی نیک و بد سخنی دارد که در این مقام سخت خواندنی و ارزیدنی است:
“مردی که می گوید این را می پسندم و بهر خویش بر می گیرم و خواهمش پایید و در برابر هر کس از آن دفاع خواهم کرد؛ مردی که از او کاری برتواند آمد تصمیمی را به انجام تواند رساند و به اندیشه ای وفادار تواند ماند و زنی را نگاه تواند داشت و گستاخی را کیفر تواند داد؛ مردی که خشم خویش را دارد و شمشیر خویش را و ناتوانان و رنجوران و ستمدیدگان و نیز جانوران بدو می پناهند و در سایه او می آرمند … آنگاه اگر چنین مردی رحم آورد همانا که رحم او ارزشمند است. اما چه سود از رحم رنجوران!”
می توان در یکایک جمله های جناب جامی درپیچید و گریبان ایشان را در گزاره های نادرستی که آورده اند گرفت (فقط برای این که به «سخن بی دلیل گفتن» متهم نشوم، عجالتا به دو مثال بسنده می کنم:
الف) اگر حتی بپذیریم که محصولات فکر بشری آمیخته ای است از عقل و عشق، این را از عرفان نمی توان آموخت. عرفان آن جا هم که نامی از عقل می برد و در گستره ی عظیم عشق، زاویه ای محقر بدان اختصاص می دهد، از طوری ورای اطوار سخن می گوید و حتی آن را به نام «عقلٍ عقل» می نامد.
ب) در این نوشته ی اخیر، «عقل سرخ» یعنی چه؟ گمان نمی کنم ربطی به معنای این عبارت در فلسفه ی سهروردی داشته باشد. آن جا از اساس، قصه ی دیگری در کار است).
اما من در این جملات در نمی پیچم. بسیار دیده ام که گفت و گوهای دو/چند جانبه ی این چنینی، یکسره به رفع سوء تفاهم ها گذشته و عملا بحث اصلی به گا رفته است. من بسیار خوش تر می دارم از گزاره های دیگر متن سیبستان سخن بگویم که همدلانه با آنها موافقم (باز هم یک مثال: « من بی گمان ام که ما همواره از راه جذب و جذبه می آموزیم»).
چیزی که در این بین مرا آزار می دهد، یک تنه به قاضی رفتن جناب جامی است که خطاب به مخاطب کم خرد ناپیدا (و البته پیدا!)، او را از «انکار سنت» برحذر می دارند و مشفقانه تذکارش می دهند! جناب جامی! اتفاقا پرسش من درون سنت است و نه بیرون از آن. خیلی خلاصه، اعتقاد من این است که ابن عربی با چهره ی کاریکاتوریزه ای که از تفکر سینوی ارائه کرد، راه را بر نضج گرفتن این اندیشه ی بارها تکرار شده ی شما هموار کرد که: «مشکل در عقلی است که بدان فخر می کنیم و ما را نجات نمی دهد».
هنوز برای من مایه شگفتی ست که چرا و چگونه «شهود» را (که در فلسفه ی ابن سینا، والاترین گوهر به شمار می آید)، چماقی کردیم برای تعطیلی عقل. یک بار دیگر به پیام قبلی ام برگردم: چرا ما عادت داریم حتی از عقلانی ترین معرفت بشری نیز ادراکی عاطفی_هیجانی داشته باشیم؟ ممنون.
کمی تا قسمتی سوء تفاهم همیشه ناگزیر است. مساله این است که حدی از سوء تفاهم برای آغاز یک گفتگو لازم است – سوی دیگرش حدی از تفاهم و همدلی است. گرچه می توان این سوء تفاهم را به شکافی پر نشدنی هم تبدیل کرد. گمانم ما آنقدر از هم دور نیستیم. به هرحال مشی من این نیست که شکاف سوء تفاهم را بیشتر کنم. می کوشم با گفتن و ایضاح آن را با تفاهم نزدیک کنم. ضمنا من شما را کم خرد فرض نکردم. معمولا تا خلافش ثابت نشود برای مردمان خردمندی قائلم. اما طبیعی است که خرد با نقد ورز می یابد. من سخن شما را نقد می کنم به اندازه ای که از آن استنباط می کنم شما نیز به همچنین. جز آنکه شما کل سیبستان را دارید تا با من آشنا شوید و من فقط جملاتی محدود از شما.
در باره عقل سرخ گمانم توضیح من تا حدی روشن است. و در باره عرفان هم من خلاف شما فکر میکنم گرچه می دانم موافقان با شما احتمالا بیشترند. اما نفهمیدم چرا ابن عربی را با کاریکاتوریزه کردن ابن سینا -سینوی؟- تعریف کرده اید.
ضمنا عقل مورد نظر مرا بد خوانده اید. ولی من به صراحت دایره آن را روشن کرده بودم: عقل تجدد ما. عقلی که ما در گریز از سنت می خواهیم به آن برسیم. من با همین عقل عاطفه پناه خوشترم. ولی بحث اش زیاد است که چرا. اشاره ام نیز به همین بود.
ضمنا خوشحال می شوم به من بگویید که در باره سونتاگ کدام گزاره ها را انحراف از عقل تلقی کردید. بحث از آنجا آغاز شد.
درود بر نیک مرد روزگار، برادر عزیز. از لطف و دلجوییت ممنونم. کمی از زمانه دلگیر و قدری از روزگار غمگیبنم.
سال نو مسیحی نیز مبارک.
می خوانم و بیش از پیش در ابهام فاصله ها می مانم!
عشق… حجاب … عقل
و آنچه ابن عربی در بیان حجاب هستی عنوان می کند.
همیشه برایم جای سوال بوده که آیا واقعا در این کشاکش حد اعتدالی بوده و یا نه!؟
عنوان کردن به ظاهر آسان است اما در عمل چه؟
کاری به سنت و تجدد ندارم که این جدال همیشه بوده و هست…
امروز دیگر برایم جای سوال است کلماتی چون:
عرف، اعتقاد، ایمان، باور، مذهب و و و…
اعتقاد داریم یا ایمان؟!
ایمان داریم به چه؟! عرف؟ مذهب؟
نمیدانم چه شد که به اینجا رسید صحبت! اما چه می شود کرد!
واحه جان،
تا سوال روشن نباشد جواب نخواهد یافت. شرط اول سوال این است که بدانیم دقیقا از چه می پرسیم. به نظرم سوالی یا سرگردانی یی که تو عنوان کرده ای آنقدر بزرگ است و کلی و همه جانبه که نمی تواند جواب بگیرد. باید آن را خورد کنی تا ببینی کجاست حاق مساله برای تو. ضمنا خارج از جدال سنت و تجدد به نظرم نمی توان برای هیچ سوالی از آن رده که ذهن تو را مشغول کرده پاسخی یافت. ما همگی در همین جدال یا چالش ایم. نمی توان به آن کار نداشت. باید ایستاد و سر از کار آن درآورد. از آن گریختن دردی را دوا نمی کند و سوالی را از هویت و موقعیت ما جواب نمی دهد.
کامنت آخری که از سهند بود به دلیلی که نمی دانم پاک شده. خواستم برای سهند سوء تفاهمی پیش نیاید. معمولا اگر این اتفاق عامدانه باشد یادداشتی می گذارم تا دلیل اش روشن باشد. به هر حال سهند در کامنت آخر خود در اینجا به مطلبی ارجاع داده بود که در بخش نظرهای وبلاگ فل سفه نوشته است به بهانه سونتاگ. طالبان به آنجا مراجعه کنند.