من ستایشگر فرهنگ آمریکایی نیستم. اما چگونه می توانم ارزش های بی بدیل آن را انکار کنم؟ مهرنوش یکی از خوانندگان سیبستان پای مطلب خیابان-خوابها به طعنه و اعتراض از من خواسته تا وقتی بگذارم و بگویم اصلا آمریکا فرهنگ هم دارد؟ در یادداشت دو قلوی امشب از این سوی اقیانوس به آن سو می روم تا کمی توضیح دهم چرا همه ما کمابیش به فرهنگ آمریکایی مدیون ایم.
اگر بخواهم بحث روزنامه ای بکنم می گویم یک نگاه به فرهنگ جهانی نشان می دهد که چگونه آمریکا در پنجاه سال گذشته ارزش ها و نشانه های فرهنگی خود را همراه با نقش سلطه گرانه اش در سراسر جهان پراکنده کرده است. امروز از چین و ژاپن تا دوبی و عربستان و شمال آفریقا و آمریکای لاتین و حتی در کشورهای صاحب فرهنگ اروپای غربی این فرهنگ دیده می شود.
اما از بحث جغرافیا و سیاست در می گذرم و حتی نمی گویم که در آمریکا علم به فرهنگ تبدیل شده و بدون فرهنگ متناسب رشد علمی کنونی در آمریکا حاصل نمی شد. در این فرصت وبلاگی تنها به یک نکته در ارج نظری فرهنگ آمریکا اشاره می کنم که بیش از آنکه سیاسی باشد به روش اشاره دارد: تخیل آمریکایی.
قصد استقصا ندارم اما آنچه حالیا به نظرم می رسد این است که قدرت خیال و تخیل خلاق آمریکایی همه عرصه های اصلی فرهنگ مسلط او را ساخته است:
الف. آمریکا همیشه کشور محبوب مهاجران بوده است. این مدینه-فاضله-سازی از آمریکا که تا همین دو سه دهه پیش عنصر غالب در تصویر آمریکا بود بر پایه تخیل بی نظیری بنا شده بود که آمریکا را سرزمین طلایی فرصتها معرفی می کرد. خیالی که مردم آمریکا آن را عملی ساختند؛ رویای آمریکایی.
ب. آمریکا خیال را به صنعت تبدیل کرد. سینمای آمریکا به عنوان بزرگترین کارخانه رویاپردازی از تاثیرگذارترین عناصر فرهنگی آمریکاست. بسیاری آمریکا را هنوز با سینمایش می شناسند بدون آنکه تجربه دست اولی از سفر به آمریکا داشته باشند. نادرست نیست اگر بگوییم که خود آمریکائیان هم خود را با سینما بجا می آورند. با رویاهاشان. از بر باد رفته تا جنگ ستارگان.
پ. مظهر تخیل خلاق کودک است. آمریکایی ها به اعتباری کودک ترین مردمان جهان اند. این تصادفی نیست که بسیاری از بازی ها که امروز در هر خانه ای کودکان شهرهای جهان به آن سرگرم اند طراحی شده و ساخته آمریکاست. حتی کودکان بزرگسالی مثل ما را هم سرگرم می کنند. با سینمایی که هر روز بیش از پیش به کارتون نزدیک می شود: در آن هر اتفاقی ممکن است. آخرین فیلم های آمریکایی را به یاد آورید؛ از ماتریکس تا تازه ترین سری جیمز باند و این اواخر فیلم های قهرمانی نوع چینی. لابد فراموش نکرده ایم که منشا کارتون هم آمریکاست. و بهترین انیمیشن ها اکنون به اندازه بزرگترین و پر خرج ترین فیلم های تاریخ سینما کار می برند و استقبال می شوند. فقط کافی است این فیلم را در نظر بگیرید: The Incredibles
ت. آمریکایی ها تخیلات خود را آنقدر جدی می گیرند که آن را پایه علم قرار می دهند. تخیل شگفت آمریکایی آینده نگرانه است. همیشه تخیل جای دارد. همیشه راهی جلوتر هست. فقط به تحول کاربرد لیزر نگاه کنید یا صنعت خلاق و همیشه بالنده کامپیوتر را به یاد آورید. برای تخیل آمریکایی مرزی نیست. نقطه ایستادنی وجود ندارد. آمریکا اگر مادر فرهنگ مدرن هم نباشد آن را تا مرزهای نادیدنی و در-تصور- نیامدنی گسترش داده است. بسیاری از دانشمندان به همین دلیل به آمریکا مهاجرت کرده اند و می کنند. حتی در عرصه روشنفکری هم آمریکا جذاب بوده است. در نظر بگیرید که چگونه برترین روشنفکران اخیر فرانسوی را هم نخست آمریکا کشف کرده است!
ث. و سرانجام سیاست. گرچه به نظر می رسد که سیاست از همه امور دیگر به رویاپردازی دورتر باشد اما سلطه آمریکایی همواره با موتور تخیل حرکت کرده است. آمریکا در عرصه نظامی و تسلیحاتی و فرماندهی جنگ و تسلط بر آب و خاک و هوا و فضا بی رقیب است و همه آن را از مادر تخیل خود گرفته است. شیوه سیاسی اش هم که با این قدرت پشتیبانی می شود از همین جا آب می خورد. شاید برای همین است که معمولا سیاست آمریکایی را زیاده کودکانه ارزیابی می کنند. اما این کودکی است که خیال خود و بازی خود را از همه بزرگسالان فسیل شده جدی تر می گیرد. رمز پیروزی اش هم همین لجبازی کودکانه است!
تخیل و فرهنگ آمریکایی
نوشته شده در 17 دسامبر 2004
دستهبندیها: ما و آمريکا
یادی مبارک از منتقد جدی ام ، سیبستان
ملیجک آوازه خوان ، اندکی آرام گیر !
نوشته ای درباره مهدی جامی ، در سالروز معلمی اش
جناب جامی ببخش که کامنتم ربطی به نوشته ات نداره … اما خب باید می گفتم … یه لطفی می کنی این صفحه ات رو سبک تر کنی تا زود تر لود شه … به خدا بعضی وقتها با این خطهای … ایران سه چهار دقیقه طول می کشه تا صفحه بار گذاری بشه … یه مقدار مطالبش رو کمتر کنی فکر کنم خوب باشه … کسی اگه مطالب قدیمی رو بخواد بخونه مطمئنن به ارشیو مراجعه می کنه … همین !
سیبستان عزیز, نمی گویم دچار مغلطه شدی اما باید بگم چیزی را فراموش کردی. همین که می گویم ما نباید از غرب به خاطر پیشرفته بودنش تقلید کنیم, این هاییست که عرض می کنم و در نوشته هایت به آنها اشاره شده.
اگر کشور آمریکا کشوری پیشرفته است, آیا حتما حتما باید برای پیشرفت , گریزان از مرکز بود؟؟
آیا فقط علم گرایی , باعث پیشرفت کشور آمریکاست؟
اگر این طور است, چند صد هزار نیروی نظامی سرتاسر جهان برای چیست؟چرا؟حمله به عراق و افغانستان و ویتنام و جنگ جهانی و … در ۱۰۰ سالی که آمریکا خودش را به عنوان قدرت اقتصادی شناخته برای چیست؟
آیا آمریکا, اون سرزمین موعود توست که با ریختن خون و آواره کردن ملیونها انسان , در درونش شعار آزادی و حقوق بشر می دهد.
ما البته که مخالف حقوق بشر و دموکراسی نیستیم اما باید دید چه کسی شعار می دهد و چه کسی نیت واقعی دارد.
آیا راه پیشرفت انگلستان این بوده که به روسایشان به دیده ی وکیل و نه محبوب نگاه می کنند؟؟
آیزنهاور و روزولت و کندی را چه کی گویی در آمریکا؟
شاید این خصوصیت مردم انگلیس باشد. اما دلیلی بر تقلید در این مورد از آنان نمی بینم.
ما بایست راهمان و هدفمان را مشخص کنیم و اگر ایده ای میگیریم در آن راستا باشد.
اگر مردم رنسانس هم می خواستند مانند مسلمانان تک تک و تمام آداب وسنن آنان را تقلید کنند تا بالاخره با روش “آزمون و خطا” بفهمند کدام ویژگی و کدام حس مردم مسلم است که آنها را به فرمانروایی و ابر قدرتی رسانده , نه تنها الآن آنها را در قدرت نداشتیم بلکه به یک مستعمره ی ذلیل تبدیل می شدند و تعامل فرهنگی صورت نمی گرفت که باعث پیشرفت بشریت باشد.لا اقل این تعامل و تقابل (نمی خواهم برخورد را به کار ببرم) دیر تر صورت می گرفت.
اگر می بینید که آمریکایی ها سنت گرا نیستند , ضعف خودشان است هر چند واشنگتنیهای اصیل را داریم که به شدت و حتی بد تر از انگلیسی ها به سنت و ادب احترام می گذارند (اما در اکثریت نیستند)
دلیل این نیست که چون مرکز گرا نیستند و گریزان از مرکز و محوریت هر چیزی مثل مذهب , ملیت و تفکر و … هستند, به پیشرفتگی رسیده اند.
چشم هامون رو بهتره بشوریم و جور دیگری ببینیم نه آینه ی پر افتخار و زرین کشورمون رو بلیسیم!!
میلاد
سلام جناب جامی. در جواب من مطالبی نوشته بودید که راستش به سوال من ربطی نداشت. این که مردم تحت تاثیر آمریکا هستند دلیل بر این است که آمریکا فرهنگی غنی و عمیق دارد؟ خود هم گفته اید ” آمریکا در پنجاه سال گذشته ارزش ها و نشانه های فرهنگی خود را همراه با نقش سلطه گرانه اش در سراسر جهان پراکنده کرده است.” خوب، من می گویم اغلب این بشانه های فرهنگی، هنری نیستنم. تولیدات هنری یعنی پدید آوردن اثر “هنری” و شما بهتر از من می دانید که هر اثر سینمایی لزوما هنری نیست. به حساب شما لابد فیلم “شیکاگو” یک اثر هنری است، و از دید من یک فیلم ” گیشه” است که حرفی ندارد بزند ولی در عین حال آمرنکا را به عنوان کشود ایده الها معرفی می کند. اصلا سینمای هالیود به همین نام معروف است و چندان هنری هم به حساب نمی آید… از اول بحث شما این بود که جوانان ایران از فرهنگ خود دور افتاده اند، چون معلمهای خوبی ندارند و … ببینید، شما با حرف یک نفر می خواهید در باره یک نسل قضاوت کنید و این توی کت من نمی رود. می دانید که ۷۰ درصد جمعیت ایران زیر ۳۰ سال هستند؟ شما نسل جدید را نمی شناسید و می خواهید از طریق وبلاگ نویسها تصویری از آنها به دست آورید، آخر چطور ممکن است؟ شما باید به تاتر شهر بروید و خیل جوانان عاشق تاتر را ببینید، شما حمید امجد را که دیگر باید بشناسید! حتی آقای بیضایی و آقای محمد نمایشنامه های او را در گروه “پرچین” پذیرفته اند… شما باید سخنان دکتر قطب الدین صادقی را رد مورد این جوانان بشنوید… سینمای مستند امروز ایران را می شناسید؟ لا اقل باید فیلمهای مهرداد اسکویی را دیده باشید… می دانید موسیقی ایرانی چقدر در میان همین جوانانی که به این راحتی تحقیرشان می کنید رواج پیدا کرده است؟ شما “کولی کنار آتش را خوانده اید؟ آثار آقای ابوتراب خسروی را می شناسید؟ من به اینها می گویم هنر… تحقیر کردن جوانان ایرانی هیچ کاری ندارد آقا، آنها همین حالا هم اعتماد به نفس کافی ندارند.
میلاد جان برادر! دور رفته ای. حرفی را که من نزده ام از آن انتقاد می کنی. اینها که تو گفته ای در باب تقلید حرف من نبود. موضوع سلطه هم که از پیش معلوم است. حتی اگر بخواهیم با سلطه مقابله کنیم راهش این حرفها نیست. دست کم باید همت کنیم این سلطه گر قهار را بشناسیم. هم در سطح رفتار ظاهری اش هم در ساختار ذهنی اش. ولی خب چه می شود کرد که این منطق یا این یا آن ارسطویی به ما اجازه نمی دهد هم بشناسیم و هم فاصله بگیریم یا مهار کنیم. ابتدایی ترین شیوه ر انتخاب می کنیم: پرهیز! یعنی نبین و نشناس تا در امان باشی. اگر توانستی یادداشت سهند را همین پایین بخوان. ضمنا کسی که ادعای جور دیگر دیدن می کند کمی هم نثر فارسی اش را بهتر می نویسد. اگر زورمان به آمریکا نمی رسد فارسی مان که دست خودمان است؛ این را آباد کنیم.
ببخشید، باید بروم و تند تند نوشتم، نام خانوادگی آقای محمد رحمانیان را جا انداختم!
من اصلا با تحقیر میانه ای ندارم مهرنوش خانم. دشمن تحقیرم. ولی من از منظری که می شناسم مسائل را می بینم. شما از منظر دیگر آن را تکمیل کنید. برش های مختلف به موضوع می زنیم و از منظرهای مختلف آن را بازشناسی می کنیم. وقتی اینها را کنار هم گذاشتیم می توانیم به یک تصویر برسیم. اینکه گرایش های مثبت و تکاپوی آینده داری در میان جوانان هست مانع از دیدن گرایش های منفی و حرکات عقبگردانه نیست. ضمن اینکه همواره باید بین امر مسلط با امور حاشیه ای فرق گذاشت. نگاه من اما همدلانه است نه نفی کننده. اگر جز این نشان می دهد لابد باید کمی من روشن تر حرف بزنم و کمی هم خواننده با تامل بیشتر بخواند. منطق شما این است که آمریکا با همه آنچه عرضه می کند دارای فرهنگ نیست اما جوانان ایرانی با فعالیت های ارزشمند اما محدود و احتمالا حاشیه ای خود دارای فرهنگ اند. به نظرم پیداست که با چنین منطقی به نتیجه متعادلی نمی شود رسید. نفی حریفان آنها را از میدان به در نمی کند فقط ما را آسیب پذیرتر می کند. باری حرفهای شما به این بحث کمک می کند خوشحال می شوم بدون عصبانیت بنویسید.
من را می بخشید، اما بگمانم کمی مسائل در هم پیچ خورده اند!
غالب گفته ها و مناظره ها بگونه ای فقط برای مجاب کردن دیگری و یا محکوم کردن و نفی یکدگر شده! اصل موضوع انگار گم می شود در تمامی این گفت و شنود ها!
تا جائیکه خوانده ام و دیده ام شکل ماجرا بدینگونه بوده:
۱. نوشته ای از سیبستان عزیز، منباب:
– فقر موجود در میان مردم ایران و آمار خیابان خوابها (که البته هر روز هم رو به افزایش است!)
– و نیز فقر قشر مدرس و معلمان که بگونه ای نقشی اصلی در روند تعالی و رشد کودکان، نوجوانان و جوانان ما دارند، چه از لحاظ آموزشهای علمی و چه شناخت فرهنگی و تاریخی و …(و باز به حتم بعد از خانواده ها)
– و اینکه این فقر، فراگیری را تحت الشعاع خود قرار می دهد، چه برای آموزاندن و چه خودآموزی و جدا از تاثیرات مخرب اصل نظام آموزشی نادرست در ایران.
– و در نهایت اینکه با این شکل و روند، نسل جوان چه می آموزند؟! و چگونه؟!
۲. نقل نوشته ای از پاییز عزیز در سیبستانک، منباب:
– وارد کردن ایده و مانیفیست از غرب، که این خود بحثی را گشود (و تا جایی که من خواندم نظر موافقی با این گفته الی پاییز عزیز نبود)
۳. سخن مهرنوش عزیز منباب:
– “روند جهانی سطحی شدن” و عدم ارتباط فقر، معلمان، آموزش و فهم مردم و نیز مثال امریکا!
۴. موافقت سیبستان عزیز با روند جهانی سطحی نگری، اما عدم دخالت این جریان در تولید اقتصادی و فرهنگی یا انکار خود در آمریکا و اروپا.
۵. درخواست مهرنوش عزیز منباب شرح تولیدات فرهنگی جامعه آمریکا توسط سیبستان.
۶. آخرین نوشتار سیبستان در پاسخ به خواست مهرنوش:
– ” در آمریکا علم به فرهنگ تبدیل شده” (بنظر من این بهترین توضیح بود برای فرهنگ امریکایی)
– معرفی خود بعنوان بهشت زمینی و کشوری رویایی در اذهان جهانیان
– تسلط بر دنیای سینما (اینجا یک کلیت مطرح است و از دید صنعتی و عامه مردم)
– تسلط بر دنیای خیالی کارتون و سرگرمیهای انیمیشنی (و به عبارتی نفوذ بر ذهن کودکان و حتی بزرگسالان به ساده ترین شکل ممکن)
– قرار دادن تخیل به عنوان پایه علم خود و پیشرفتی هر روزه و آینده نگرانه (و مهمتر از همه قول دنیای فراگیر کامپیوتر بودن)
– سیاست و سلطه گریهای امریکایی با لجبازیهای کودکانه! (هدف سیبستان تا بدینجا تایید شخصی امریکا نبوده و نیست و یا پذیرش واردات فرهنگ غرب) ( آقای میلاد زود قضاوت کردند!)
۷. نوشته مهرنوش عزیز و نگرانی ایشان از تحقیر جوانان!!!
من را میبخشید که زیاده گویی کردم، اما ذکر روند را بد ندانستم که نا خواسته منحرف نشویم.
و اما در مورد مهرنوش عزیز، کمی آرام و دقیق خواندن هم بد نیست دوست من.
عرفان قانعی فرد ، با لاخره درباره معلمش ” مهدی جامی ” قلم به دوات کرد !….در اخبار روز
http://www.iran-chabar.de/1383/09/27/ghaneifard830927.htm
با شما موافقم.
سلام
مهدی خان این هم تحلیلی جالب. البته از شما توقعی به غیر لز این نمی توان داشت.
یک نگاه همه جانبه به بخش فرهنگ آمریکا بدون تعصب ورزی.
سلام. گفته اید: “همواره باید بین امر مسلط با امور حاشیه ای فرق گذاشت.” جریان حاشیه ای دیگر یعنی چه؟ یعنی جریانی که دولتی نیست؟ هر شخصی فقط به اندازه یک نفر می تواند کار کند، حالا کیست که بتواند بگوید که او در متن است یا در حاشیه؟ من یکی از هزار تکاپو در ایران را هم اسم نبرده ام، فکر می کنید آنچه می گذرد همین است؟ در مورد آمریکا هم لااقل از یک نفر مثل وودی آلن اسم می بردید! ببخشید، به نظر من ادامه این بحث آب در هاون کوبیدن است…
خانم مهرنوش عزیز، کمی خویشتنداری و نگرشی دور از جبهه گیری و یکسونگری، کمک خواهد کرد به یافتن ریشه برخی معضلات و چاره اندیشی آنها.
اینجا سخن بر سر یک کلیت است، اکثریت مردم و جوانانی که جامعه را تشکیل می دهند، نه اقلیتی که شما می بینید و یا دیده اید….مسلما اینچنین جوانانی که شما می گویید در این جامعه وجود دارند، اما چند درصد از این کل هستند؟! منظور از حاشیه بودن همین اقلیت بودن است و لاغیر و به حتم متن جامعه را اکثریتی تشکیل می دهند که گویا شما هنوز حاضر به پذیرششان نیستید و یا منکرشان می شوید! اکثریتی که هر روز بدلیل بسیاری از ناهنجاریهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی رو به رشدند…..
سلام برای تماشای یکی از آثار فان دن بوگارد در باره رویای آمریکایی، اینجا را یک نگاه کنید: http://poshtebaam.persianblog.com/1383_9_poshtebaam_archive.html#2797771
خب مانی جان که چه؟ آخر این چه جور ذهنیتی است که یک فرهنگ را با دو تا کارتون برابر می کند؟ خب بله تخیل که داشتی همه جا ظاهر می شود. تخیل که معصوم نیست. تخیل خلاقیت را مادر است. ولی این خلاقیت جهت ندارد. هم در آن کارتون تو ظاهر می شود هم در تمام فرهنگ آمریکا. این آن را رد نمی کند. تو نکته حرف را بگیر و خلاقیت داشته باش در جهت خلاف آمریکا. اما اگر نکته را نگرفته باشی خودت را خسته می کنی.
مهرنوش عزیز،
نوشته ای: جریان حاشیه ای دیگر یعنی چه؟ یعنی جریانی که دولتی نیست؟ به قول بر و بچ نع خیر! حاشیه حاشیه است. به همان معنای رایج واژگانی و اصطلاحی اش. نفهمیدم دولتی را چطور به حاشیه ای چسباندید؟ مثال ساده حاشیه و امر مسلط در اقتصاد ایران است. اگر کسی گفت اقتصاد نفت بر اقتصاد ما مسلط است یعنی جریانهای دیگر اقتصادی و تجاری و بیمه و بانکداری و بورس با همه بزرگی که ممکن است داشته باشند در این اقتصاد حاشیه ای هستند و نقش محرک و اصلی ندارند. در عرصه فرهنگ و سیاست و روزنامه نگاری و تعلیم و تربیت و غیر آنها هم همین امرهای مسلط و حاشیه ای وجود دارند. بدون جدا کردن این دو سطح از یکدیگر نمی شود بحث بامعنایی انجام داد چون هر وقت که از حاشیه نشان بدهیم شما خلافش را از امر مسلط می آورید یا اگر به امر مسلط اشاره کنیم شما جریانی حاشیه ای را برای نقد و نقض حرف پیش می کشید. درست همین سوء تفاهم است که شما با بحث من پیدا کرده اید. من از امر مسلط حرف می زنم شما از حاشیه ها مثال می آورید. راه منطقی این است که نخست برای خود روشن کرده باشیم که چه چیزی را امر مسلط می دانیم و چه چیزی را حاشیه و داریم از کدامیک حرف می زنیم. تا به قول سرکار آب در هاون نکوفته باشیم.
سلام. اقتصاد را نمی توان با آدمهای جامعه مقایسه کرد، فکر کنم آنقدر فارسی می دانم که معنی لغوی حاشیه و متن را بدانم. اگر واقعا “ناچاریم” چنین تقسیم بندی ای بکنیم( به حاشیه و متن) تشخیص این که چه بخشی حاشیه و چه بخشی متن است، لااقل در امور فرهنگی، بر مبنای تعداد نیست، یعنی این گونه نیست که هر گروهی که تعدادش بیشتر بود متن است… مشکل من با معنی لغت نبود، با عمومیت دادن شما بود. این از دید من توهین به جوانانی بود که آن گونه نیستند که شما گفته اید… این جوانان بسیارند و علی رغم آنچه فرموده اید، دغدغه هاشان با آنچه ذهن جوانان آمریکایی را به خود مشغول می کند، بسیار متفاوت است: در سمینار “امانوئل کانت” در تهران ۴۰۰۰ نفر شرکت کرده بودند، در کجای دنیا برای تاریخ فلسفه چنین ارزشی قائل می شوند؟ مثالی در علم معرفت شناسی( اپیستمولوزی) رایج است: در یک اردوگاه ۳۰۰۰ انبار وجود دارد. شخصی(فرضا X) پنج، ده، پانزده و بالاخره صدوپنجاه انبار را بررسی می کند و می بیند که آنها پر از اسلحه اند. X نتیجه می گیرد: “در این اردوگاه ۳۰۰۰ انبار اسلحه وجود دارد.” X نمی داند که در میان این انبارها ۱۰ انبار خالی است. اما گزاره او صادق است، چون او از وجود آن ده انبار خبر ندارد، اما به محض این که از وجود آن ده انبار مطلع شد گزاره او صادق نیست… من هم می خواستم بگویم در ایران دیگرانی هم هستند، پس حرف شما صادق نیست…
عکسهای کنار صفحه خیلی قشنگن…نمی خواهید به روز شوید؟راستی سیبستان عزیز با نگاهی به مطلب شما و اکنشهایی که د رپیامگیر تان از طرف مخاطبانتون صورت میگیره آَشکارا شاهد تقلیل گرایی در بررسی ها هستیمو مطمینم که خودتو هم اینو احساس کرده اید.این تقلیل گرایی به نظر شما چرا تفاق می افتد؟من در گفتگویی با دو نفر از بلاگرها شاهد این هستم که آنها مدرنیته ایرانی را در اشعار عرفانی قرون گذشته می خواهند استخراج کنند .تقلیل گرایی یعنی همانی که آقا ی ماشاالله آجودانی نیز به درستی مطرح کرده اند به حجابی سخت برای درک غرب و مدرنیته در بین ایرانیان شده است.و طنز تلخی در این میانه است که ما مقصدمان را مدرنیسم تعیین کرده ایم و اما، آن را نه همانطور که هست بل که آنطورکه در توهمات خودمان شکلش می دهیم می خواهیم.چرا مشاهده و د رک و پذیرش واقعیت برای اما اینهمه سخت است؟
سلام. – کاریکاتور من؟ من که نام بوگارد را آورده بودم.
کاریکاتور مذکور نه در تصدیق حرفهای شما بود و نه در رد آن. فقط به نظرم جالب رسید. همین و نه بیشتر. برابرسازی یک فرهنگ با دوتا کارتون را از کجا آوردید.
کارتون تو را به مسامحه گفتم. وگرنه تو ذکر کرده بودی. در باره برداشت من از حرف تو هم به نظرم راه دیگری نگذاشته بودی. شاید سطور سپید نوشته و ارجاع تو را بد خوانده باشم. اصراری نیست. اگر می گویی نه من هم از تو حرف صریح را به جای برداشت شخصی خود قبول می کنم.
درخشان!
نی لبک عزیز،
به نظرم نکته کلیدی همین است که اشاره کرده ای. دیشب می خواستم به همین موضوع بپردازم که چگونه می شود فضای بحث را از نظر منطقی به هم نزدیک کرد. نشد. شاید دوباره تلاشی کردم. به نظرم منطق بحث و شیوه استدلال زیرساخت مهمی است که تا آن را شفاف نکنیم هزار و یک جور سوء تفاهم از هر حرف و بحث ساخته می شود. البته از سوء تفاهم گریز نیست ولی دست کم می شود در جهت کم کردن آن کوشید تا در جهت ایجاد آن!
سیبستان عزیز , اگر چه باید بگم که هنوز افکار تو را نشناخته بودم تا نظری بدهم اما جدا کامنت اول را بدون هیچ پیش زمینه ای نوشتم و بدون هیچ برداشت بدی.
من نه تنها راه کار ارائه ندانم بلکه حتی معتقدم باید همه ی خوبی ها و بدی ها و قوت ها و ضعف های ملت ها را بشناسیم و تاریخ را که به هر حال حتی اگر تکرار نشدنی باشد , مثالی بدانیم برای چگونگی مواجهه ی انسان ها با شرایط جهانی و جامعه و زمانی.این به ما کمک های زیادی می کند حتی اگر شرایط تکرار نشود روی رفتار شناسی ملتها می شود نظر داد و بحث کرد و در واقع جا برای کلیات هست و نه ضرورتا برای جزئیات.
من که منکر علم گرایی آمریکایی ها نشدم. منکر پیشرفت خواهی و آرمان خواهی آمریکایی ها نشدم. اما نظر من این است که بهتر است به نکات مثبت آنها هم نگاه شود.فرهنگ علم گرایی در بین فرهیختگان آمریکایی همین قدر از اینطرف مورد تحسین هست که فرهنگ سلطه گری و ناجی گری در بین سیاسیون و قدرتمندان و ثروتمندان و نظامیون آمریکایی از آن طرف مورد نکوهش.
ختم کلام این که همه چیز باید بررسی و بازبینی بشود.
خوبی و بدی, ضعف و قوت, منظق (با منطق احیانا دروغین )و زور(احیانا پنهانی) و حسن نیت و سو نیت, که امیدوارم متوجه این بند آخر شده باشید.
با تشکر
میلاد
انها کودکانیند که دنیا را بکام دارند و دیگران بزرگانی که در چنبره بازی کودکانه انها گرفتارند.کاملا موافقم
سلام. خیلی کیف کردم. فقط fiction و ادبیات خلاقشون رو فراموش کردی. بخصوص داستان کوتاه. الان بزرگ ترین داستان کوتاه نویس های دنیا امریکایی اند یا تو امریکاند. سینما هم در واقع از ادبیات خلاق شون نشات می گیره و برا همینه که انقدر شکوفاست. پشتش یه ادبیات غنی خوابیده.