کمتر کسی است که خبر استعفای دیوید بلانکت را بشنود و فرهنگ سیاسی بریتانیا را تحسین نکند. او مخالفانی هم داشت اما آنها هم با استعفای او آتش بس دادند. تا آنجا که رفتار او به حوزه عمومی مربوط می شد مخالفت و موافقت هم معنا داشت. باقی حوزه دخالت و نظر و موافقت یا مخالفت نیست. این مضمون نظر نویسنده وبلاگی است از مخالفان او در آخرین یادداشت اش (Big Blunkett Resigns ). در مدتی که من در این کشور زندگی کرده ام چند بار استعفاهایی در کابینه پیش آمده است که سطح “رسوایی” و سوء استفاده از قدرت در همین حدودها بوده است. نظارت و مراقبت بر کار وزیران و رهبران و رایزنان در حد عالی است. در بریتانیا از وقتی صاحب پست و مقام شدی دیگر همه ذره بین دست می گیرند. اینجا هیچ کس سیاستمداران را دوست ندارد. از آنها قهرمان نمی سازد. محبوب القلوب نمی شوند. نقش پدر ملت را بازی نمی کنند. وکیل مردم اند و مردم به وکالتی که به آنها داده اند سخت حساس اند و مو را از ماست می کشند. و آماده اند که با کمترین سوء استفاده ای از قدرتت تو را کله پا کنند.
هنوز در فکر استعفای بلانکت هستم که صبح با بیدار شدن از خواب اولین خبری که می شنوم یک بار دیگر عمق استواری فرهنگ سیاسی اینجا را به رخم می کشد. عالی رتبه ترین قضات کشور با یکی از مهم ترین و حساس ترین قوانین تصویب شده در سالهای اخیر یعنی قانون ضد تروریسم مخالفت کرده اند. هیچ لازم ندیده اند مصلحت سنجی کنند و حساسیت های روز را در نظر بگیرند. آنها در یک کلام می گویند بازداشت بی سرانجام خلاف اصول حقوق بشر است حتی اگر این بشر مظنون به تروریسم باشد. نمی شود قدرت تشخیص را به قوه قاهره دولت واگذار کرد. دولت اگر سند و گواه دارد باید برای محاکمه بموقع عرضه کند اگر نه نمی توان یک نفر ولو خارجی را در بازداشت روزها و ماهها نگه داشت به صرف اینکه پلیس به او مظنون است و این ظن به یکی از مهمترین مسائل امنیتی مملکت بر می گردد.
فکر کردم این مردم با همین مراقبت ها و مواظبت از دولت، تا از قانون به هر بهانه ای خارج نشود، است که دموکراسی خود را چند سده حفظ کرده اند. اشاره داریوش کاملا بجاست که دموکراسی ساعت نیست که کوکش کنیم و آن را به حال خود رها کنیم. دموکراسی یک مشغولیت هر روزه است. آن دید مکانیستی از عالم و جامعه در شان انسان نیست. انسان موجودی رونده و متغیر است و می تواند کژ و کوژ شود و به انحراف رود. حتی به بهانه مبارزه با تروریسم و تامین امنیت عمومی و ملی. حتی برای تسریع یک درخواست قانونی ویزا. پس نهادهای انسانی و اجتماعی و مسئولان آنها باید مداوما تحت مراقبت قرار گیرند و هیچ کس، مطلقا هیچ کس، بالاتر از قانون نباشد. اما قانونی که البته با حقوق انسان هماهنگ باشد. این دو یکدیگر را تکمیل می کنند. قانون و انسان؛ و مشی قانونی و انسانی. حتی برای مظنون به تروریست بودن. حتی برای تروریست.
می گویند که بلانکت از مطبوعاتی که ماجرای او را بی رحمانه پی گرفته اند گله مند بوده است. درست است. اگر مطبوعات نبود شاید ماجرای بلانکت هم رو نمی شد یا به قیمت وزارت او تمام نمی شد. اما این نظارت رسانه ای بخش مهمی از دموکراسی است. خواهر این نظارت عرفی، نظارت قانونی است. کاری که قضات بریتانیایی در کمال استقلال و آزادی انجام دادند. اینجا دولت همه کاره نیست.
خدایی که انسان را ویران می کند خدای ما نیست
اتین ژیلسون (۱۹۷۸–۱۸۸۴)، فیلسوف توماسی و مورخ برجستۀ فلسفه قرون وسطی، کتابی دارد به نام تحقیقی در نقش تفکر قرون وسطی در شکلگیری نظام دکارتی (۱۹۳۰) که ترجمۀ فارسی آن با عنوان نقد تفکر فلسفی غرب (ترجمۀ احمد احمدی، تهران: حکمت، ۱۳۶۰) منتشر شده است و به چاپهای متعدد نیز رسیده است. این کتاب تحلیل درخشانی است از الهیات و فلسفۀ قرون وسطی که فلسفۀ دکارت از آن بیرون آمد. این کتاب را در هنگام دانشجویی بسیار دوست داشتم و چندبار خواندم، تا جایی که تأثیری بسیار ماندگار در ذهنم گذاشت.
تا جایی که به خاطر دارم (اکنون کتاب را در پیش رو ندارم) یکی از نکتههای آموزندهای که ژیلسون در آنجا مطرح میکند این است که تحقیر عقل و دستاوردهای انسانی (از جمله فلسفه و دیگر علوم عقلی و انسانی در قرون وسطی) به نام «الهیات» و «علوم دینی» و برتری دادن آنچه به اصطلاح «الهی» است بر آنچه «انسانی» است تا بدانجا پیش رفت که دست آخر نه تنها خود «انسان» بلکه تمامی آفرینش خدا، یعنی طبیعت، هم خوار و ذلیل شد.
بدین ترتیب، به گفتۀ ژیلسون، جهان به ویرانهای تبدیل شد که «خدا» یگانه موجود آن بود و البته موجودی ناشناختنی و بسیار پرهیبت. اما پرسشی که بعد پیش آمد این بود، این خدای ویرانهها و موجودات حقیر و زبون دیگر چه جای پرستیدن داشت؟ مگر نه اینکه خدا را باید برای آفرینش زیباییها و دانشها و تواناییها ستود و نه زشتیها و جهالتها و ناتوانیها؟ کدام انسان است که بتواند چنین جهانی را تحمل کند؟ و کدام بشری است که بتواند خدایی را بپرستد که چنین آفریدههای بیارزشی دارد؟
اینجاست که ژیلسون هم مانند مارکس و نیچه مدعی میشود که میباید بذر بسیاری از شورشها علیه اندیشۀ دینی را در میان برخی «اصحاب کلیسا» جست که با نگرشهای احمقانهشان به جای بالا بردن خدا او را پایین آوردند (و البته او مدعی است که برخی از آنان زیر تأثیر محمد غزالی مسلمان بودند)، چون بر این گمان بودند که برای «بالا بردن» او باید «مخلوقاتش» را پایین آورد.
اما چگونه میتوان خدا را با پایین آوردن آفریدههایش «بالا» برد، اگر خدایی خداست باید آفریدههایش هم همانقدر ارزشمند باشند، چه چیزی جز عظمت جهان و مخلوقاتی که گویای قدرت خدا در آفرینش است میتواند ما را به پرستش و ستایش او وادارد؟ پس باید به خاطر خداهم که شده به مخلوقاتش احترام بگذاریم. بنابراین، همانطور که مایستر اکهارت یا آکوئیناس گفت: «هر آنچه انسانی است خدایی است و هر آنچه خدایی است انسانی است»، یا به تعبیر شیخ محمود شبستری خودمان در گلشن راز: «جهان انسان شد و انسان جهانی/ از این پاکیزهتر نبود بیانی».
برگرفته از: فل سفه؛ برای خواندن متن کامل کلیک کنید
خیلی چیزهایی که گفتی با تجربه دو ساله من در انگلیس همخونی داره. یعنی درسته به نظر من هم … منتها اینطور ها هم که میگی نیست. نمونه اش در همین مدت اخیر پرونده دیوید کلی و رای اکیدا یک جانبه لرد هاتن. در استواری دموکراسی انگلیسی که عملا تبدیل به یک سنت شده شکی نیست ولی گمان می برم که یه کم پیاز داغش رو زیاد کردی!
تذکر بجایی است فقط این را اضافه می کنم که در آن ماجرا خودکشی کلی مساله را بسیار حساس کرد و ورق را به ضرر کسانی که پای او را به میان کشیدند برگرداند. در مورد همین رای اخیر هم مخالفانی وجود دارند. اما مساله این است که در مورد هاتن هم همه به رای او به عنوان حکم گردن گذاشتند چه موافق چه مخالف. من به هاتن و روند دقیق بازپرسی هایش بسیار احترام می گذارم. ممکن است او به نتیجه دلخواه من و شما نرسیده باشد ولی نمی توان او را متهم کرد که جانبداری کرده است. اینجا قاضی از احترام مطلق برخوردار است. اتهام جانبداری به هاتن بسیار سنگین است و به نظرم قابل اثبات نیست وگرنه تا حال رسانه ها پوست او را کنده بودند!
سلام دوست گرامی در رساندن پیام در مورد مقاله تخلیل امریکایی در قسمت کامنت مشکل دارم و کلا سایت malakut فیلتر شده و تعجب است که فقط در این قسمت کامنت میپذیرد .در مورد پیشرفت جوامع امریکایی مطلبی مرقوم فرمودید که نکاتی به عرض میرسانم عنوان نمودیدکه۱)” و بدون فرهنگ متناسب رشد علمی کنونی در آمریکا حاصل نمی شد” ایجاد فرهنک برگرفته از مناسبات اجتماعی است که این مناسبات نیز بر اساس ابزار کار و بعبارتی سطح جامعه صنعتی برقرار میگردد.۲)مطلب دیگر شما” امریکایی ها تخیلات خود را آنقدر جدی می گیرند که آن را پایه علم قرار می دهند”تخیل یا فرضیات پایهی توسعه علمی است و لازمه توسعه صنعتی رشد توسعه علمی است. مطلب دیگر شما۳) “حتی در عرصه روشنفکری هم آمریکا جذاب بوده است. در نظر بگیرید که چگونه برترین روشنفکران اخیر فرانسوی را هم نخست آمریکا کشف کرده است!” جایی که علم توسعه بیشتری داشته باشد تحقیقات نیز گسترش بیشتری دارد. و مجموعه فاکتورها در جذب و کشف افراد و بکارگیری آن در این زمینه از سراسر گیتی بیشتر بوده و همچنین زمینه مناسب یا بعبارتی انگیزه لازم برای این جذب فراهم مینماید.مطلب بعدی شما۴)” سینمای آمریکا به عنوان بزرگترین کارخانه رویاپردازی از تاثیرگذارترین عناصر فرهنگی آمریکاست.” سینما و هر منبع تبلیغی دیگری ابزار دست دولتمردان برای پیشبرد اهداف سیاسی, اجتماعی و فرهنگی خود میباشد. در دوره روم باستان نیز که فرهنگ و تکنولژی آن زمان نیز سرآمد کشورها بوده و اداره کشورتوسط مجلس(که در دیگر کشورها نبوده و آنهم بلحاظ ضرورت جامعه نه نبوغ فردی)انجام میشده است.و بدین لحاظ نمی توان گفت چون در آن زمان فرهنگ پیشرفتهتر از سایر جوامع داشته بحق ترند.این مدینه فاضله برای رسیدن به خواست منافع دولتمردان امریکایی است که از این راه ناچار است برای سیطره خود در دنیا با ابزارهای مختلف سیاسی نظامی و اقتصادی عمل کند همانند جنگ عراق و سلطه نفتی و استراتژیکی آن و کاهش قدرتهای اروپایی در آن.
آقای جامی
فاصله ها زیاد است و مثل اینکه در این کارزار باید به تنهایی فاصله ها را پر کرد.فاصله های بین فضاهای فکری گوناگون و بعضا متضاد.سعی کرده ام خودم را در فضاهای ذهنی متفاوت قرار دهم .ای فضاها را تجربه کنم.مدتی در دنیایشان به سر ببرم.به غور و تفحص بپردازم و به مکاشفه و شهود دست یابم.مدتی است که زندگیم را صرف پیدا کردن زوایای پیدا و پنهان زندگی مدرن کرده ام و سپس به قیاس با جامعه خودم می پردازم.
شما صحبت از دموکراسی کردید و اینکه باید مدام به هوش بود و نظاره کرد تا متصدیان امور به بیراهه نروندو ” مو را از ماست کشید”.به سراغ خودمان می رویم و الگوی حکومتی “ولایت فقیه” را بررسی می کنیم.خودم را به جای ولی فقیه می گذارم و به شما می گویم : نیازی نیست که مدام در نهان و آشکار زیر ذره بین باشم تا به خطا نروم.زیرا من در سلسله روابط طولی ناظری قویتر از مردم دارم و آن خدای من است که در همه حال ناظر من است .بنابراین اگر خدای خودم را راضی نگه دارم به طور غیر مستقیم رضایت مردم را نیز تامین کرده ام. راه رضایت خدا را هم شرع و دین تبیین کرده است.پس نیازی به دموکراسی نیست.شما چه جواب محکمه پسندی به من می دهید؟
با سپاس
احسان عزیز،
در مورد ولی فقیه باید دید او با چه مکانیسمی به ولایت سیاسی و رهبری رسیده است. ما در سیاست بر اساس باطنیات قضاوت نمی کنیم گرچه باطن نیک و مصفا و تهذیب شده به قدر طاقت بشری، ارزشمند است اما در عالم سیاست مساله شیوه رسیدن به قدرت و شیوه کنار رفتن از قدرت مطرح است. بر رد آنچه شما گفتید از جهات مختلف دلیل می توان اقامه کرد. ساده ترین اش این است که فرض شما بر نفی نقش مردم در قدرت -چه رسیدن به آن و چه فرود آمدن از آن- بنا شده و از پایه فاسد است و در واقع مثالی ارسطویی و مجرد و به زبان دیگر غیر سیاسی است. نحوه به حکومت رسیدن امام علی این روزها خیلی بحث شده و لابد می دانید که تا مردم نخواستند به قدرت نرسید.
دیگر اینکه در وضع فعلی جمهوری اسلامی ولی فقیه بر اساس یک قرار و مدار قانونی به قدرت رسیده است. این قانون نردبان قدرت اوست اما او نمی تواند وقتی به بام قدرت رسید به نردبان لگد بزند و آن را به زمین بیندازد و بگوید از این پس من هستم و خدای خود! اگر این خدا می توانست بدون مردم و قانون او را به قدرت برساند حرف شما درست بود. اما چون قاعده و ناموس سیاست بر نقش و نفوذ سازماندهی شده گروههای مردمی استوار است هیچ صاحب قدرتی حتی امام و پیامبر هم که باشد نمی تواند خود را از این قاعده مستثنا بگیرد و آن ناموس را ترک کند. سیاست، معبد عبادت سلطان یا ولی یا رهبر با خداوند نیست که او در آن با خداوند خلوت کند و فقط با او گفتگو کند. سیاست تدبیر امور مدینه است و مردم. رضایت و نارضایتی مردم در آن نقش قاطع دارد حتی اگر به فرض خداوند چیز دیگری بخواهد – باز نمونه امام علی را در نظر بگیرید.
آخر اینکه در عمل هم که نگاه کنی می بینی در همین نظام فقاهت سیاسی ما هم گروههای ذی نفوذ بسیار موثرند. اگر دموکراسی هم نیست دیکتاتوری هم نیست زیرا فقیه هر چه اراده کند انجام آن حتمی نیست. همین خود نشان می دهد که فقیه به غیر از خدا باید جوابگوی حلقه ای از ارباب قدرت هم باشد. منتهی فرق این نوع جوابگویی خصوصی و محرمانه با جوابگویی در دموکراسی این است که در دموکراسی حیطه جوابگویی عمومی است و حسن و عیب رهبران از صدر تا ذیل زیر مراقبت مردم و قانون و رسانه ها ست. البته بهشت نیست ولی بسیار بهتر از آن نظامی است که در آن فقط خدا ناظر باشد و مردم حذف شده باشند.
سوال من از احسان: چه کسی رضایت خدا از ولیفقیه را تضمین میکند؟