امشب می خواستم چند کلمه ای در باره انتخابات آمریکا بنویسم. و اینکه به نظر من معنای رای به کری یا بوش چه خواهد بود و چه خصلتهایی از آمریکای امروز را بر پرده می افکند و کدام حسابها را جابجا می کند. اما دیدن فیلم بهمن قبادی حسابهای مرا به هم ریخت.
قبادی را دیشب دیدم و با جمعی از دوستان چند ساعتی با هم گذراندیم. تازه آمده بود و خسته بود. ولی تا دیر وقت ایستادگی کرد. امشب هم که فیلمش در فستیوال فیلم لندن به نمایش در می آمد از صبح درگیر بود. من به دلیل مشغله کاری و خبرهای انتخابات آمریکا نتوانستم برای دیدن فیلم به ان اف تی (NFT) بروم. اما نسخه کمیاب ویدیویی فیلم را در بازگشت به خانه تماشا کردم. می گفتند صدا در سالن نمایش بسیار بهتر بوده است. مطمئن هستم چنین بوده. چون آنچه من از فیلم روی ویدیو دیدم در یک کلام شاهکار بود. حتما صدا هم در پایه همین تصویر عالی و داستان انسانی و روایت نرم و بی نقص است. باید حتما آن را بر پرده بزرگ هم ببینم.
قبادی همه استادان خود را پشت سر گذاشته است. سینمای ایران چند استاد درجه یک دارد. از اتفاق امشب دو فیلم دیدم و دومی از مهرجویی بود. مهمان مامان. فیلمی چونان زندگی. سهل ممتنع که می گویند یعنی همین. فکر می کنی چه ساده است اما تا پشت دوربین نباشی نمی فهمی که چه دشوار است رسیدن به این سادگی.
اگر مهمان مامان را پس از لاک پشت ها هم پرواز می کنند ندیده بودم می نوشتم: قبادی یک گام بزرگ همه سینمای ایران را به جلو برده است. حالا که دیده ام می گویم: قبادی خط بطلانی کشیده است بر فیلم های جشنواره پسند و نقطه پایانی گذاشته است بر گرایش نسل جوانتر کارگردانان سینمای ایران در ساختن فیلمهای می نی مالیستی. آنچه او خود آن را سینمای تنبل می خواند. سینمای کم تحرک و پر توقع و البته پر ادعا. بهمن قبادی فصل تازه ای از سینمای ایران را آغاز کرده است که تجربه سینما بمثابه یک صنعت کلان و یک مدیریت پیچیده و هوشمند است.
با سینمای قبادی ما نقطه اوج سینمایی را که تا پیش از انقلاب در کارهای کسانی چون تقوایی و حاتمی پیدا کرده بودیم پی می گیریم. سینمایی که حقیقتا جهانی و حرفه ای است و صرفا روشنفکرانه و هنری و جشنواره ای هم نیست گرچه می تواند آبروی سینمای ما در هر جشنواره ای باشد. سینمای قبادی با جسارت و قدرت سینما را به سوی یک صنعت پر تحرک و سرمایه بر و کاشف استعدادها و سازنده آنها و نیز درآمدزا و سرمایه ساز در حد ملی و بین المللی ارتقا می دهد. سینمای ایران اگر بخواهد از بحران فعلی به درآید از هر لحاظ شایستگی و آمادگی دارد که به چنین سطحی برآید. سطحی که قبادی آغازگر آن یا احیاگر مجدد آن است. آنچه سینمای ایران را فلج کرده است تکرار کلیشه های تصویری و معنایی و داستانی است و نوعی ضد قصه که اگر چند روزی به کار آید دیرزمانی نمی پاید. در واقع مشکل سینمای ایران آن است که آنچه باید در آن، حاشیه باشد به میدان آمده و متن اصلی را ساخته است (این مشکل در ادبیات ما خاصه در شعر هم هست و چشمگیر است: ادبیات حاشیه ای به متن ادبیات تبدیل شده است). سینمای زنده و پرمخاطب و در عین حال خلاق متن این صنعت/هنر است.
سینمای ایران سرمایه های بزرگی دارد و هم استادان بزرگ. من با ناباوری فهرست دست اندرکاران فیلم را در پایان لاک پشت ها دو سه بار مرور کردم تا قانع شوم که واقعا این کار بزرگ و ارزشمند و در سطح معیارهای جهانی بی یاری گرفتن از عوامل خارجی و غربی ساخته شده است. فیلم آنقدر از نظر فیلمبرداری و نورپردازی و صحنه آرایی و تدوین استادانه است و قابل مقایسه با شماری از بهترین کارهای روز غرب که آدم فکر می کند این زیباشناسی جز از چشم و نگاه حرفه ای های غرب نمی تواند باشد. اما هست. من واقعا از این سطح حرفه ای کار در حاصل یک کار ایرانی احساس غرور می کنم. سینمای ما دارد مشخصه های جهانی خود را پیدا می کند. به خود اعتماد به نفس پیدا کرده است. من به سینمای قبادی از این جهت بسیار بها می دهم. این سینمای گرم و پرخون و قصه گو و حرفه ای را آینده هر نوع سینمای موفق و مردمی در ایران می بینم.
پیوندها: سایت بهمن قبادی با نام مژفیلم (مژ ظاهرا گویه کردی میغ/مه است)
خدایی که انسان را ویران می کند خدای ما نیست
اتین ژیلسون (۱۹۷۸–۱۸۸۴)، فیلسوف توماسی و مورخ برجستۀ فلسفه قرون وسطی، کتابی دارد به نام تحقیقی در نقش تفکر قرون وسطی در شکلگیری نظام دکارتی (۱۹۳۰) که ترجمۀ فارسی آن با عنوان نقد تفکر فلسفی غرب (ترجمۀ احمد احمدی، تهران: حکمت، ۱۳۶۰) منتشر شده است و به چاپهای متعدد نیز رسیده است. این کتاب تحلیل درخشانی است از الهیات و فلسفۀ قرون وسطی که فلسفۀ دکارت از آن بیرون آمد. این کتاب را در هنگام دانشجویی بسیار دوست داشتم و چندبار خواندم، تا جایی که تأثیری بسیار ماندگار در ذهنم گذاشت.
تا جایی که به خاطر دارم (اکنون کتاب را در پیش رو ندارم) یکی از نکتههای آموزندهای که ژیلسون در آنجا مطرح میکند این است که تحقیر عقل و دستاوردهای انسانی (از جمله فلسفه و دیگر علوم عقلی و انسانی در قرون وسطی) به نام «الهیات» و «علوم دینی» و برتری دادن آنچه به اصطلاح «الهی» است بر آنچه «انسانی» است تا بدانجا پیش رفت که دست آخر نه تنها خود «انسان» بلکه تمامی آفرینش خدا، یعنی طبیعت، هم خوار و ذلیل شد.
بدین ترتیب، به گفتۀ ژیلسون، جهان به ویرانهای تبدیل شد که «خدا» یگانه موجود آن بود و البته موجودی ناشناختنی و بسیار پرهیبت. اما پرسشی که بعد پیش آمد این بود، این خدای ویرانهها و موجودات حقیر و زبون دیگر چه جای پرستیدن داشت؟ مگر نه اینکه خدا را باید برای آفرینش زیباییها و دانشها و تواناییها ستود و نه زشتیها و جهالتها و ناتوانیها؟ کدام انسان است که بتواند چنین جهانی را تحمل کند؟ و کدام بشری است که بتواند خدایی را بپرستد که چنین آفریدههای بیارزشی دارد؟
اینجاست که ژیلسون هم مانند مارکس و نیچه مدعی میشود که میباید بذر بسیاری از شورشها علیه اندیشۀ دینی را در میان برخی «اصحاب کلیسا» جست که با نگرشهای احمقانهشان به جای بالا بردن خدا او را پایین آوردند (و البته او مدعی است که برخی از آنان زیر تأثیر محمد غزالی مسلمان بودند)، چون بر این گمان بودند که برای «بالا بردن» او باید «مخلوقاتش» را پایین آورد.
اما چگونه میتوان خدا را با پایین آوردن آفریدههایش «بالا» برد، اگر خدایی خداست باید آفریدههایش هم همانقدر ارزشمند باشند، چه چیزی جز عظمت جهان و مخلوقاتی که گویای قدرت خدا در آفرینش است میتواند ما را به پرستش و ستایش او وادارد؟ پس باید به خاطر خداهم که شده به مخلوقاتش احترام بگذاریم. بنابراین، همانطور که مایستر اکهارت یا آکوئیناس گفت: «هر آنچه انسانی است خدایی است و هر آنچه خدایی است انسانی است»، یا به تعبیر شیخ محمود شبستری خودمان در گلشن راز: «جهان انسان شد و انسان جهانی/ از این پاکیزهتر نبود بیانی».
برگرفته از: فل سفه؛ برای خواندن متن کامل کلیک کنید
من در یک کلام عاشق این فیلم شدم . از اون حسهایی که چشم و گوش بسته فقط از تمام لحظالتش لذت می برم . شاهکار بود…
Thanks God, at last somebody put my feeling on post modernity into word. http://think.iran-emrooz.de/more.php?id=8984_0_12_0_M
سهند عزیز،
لینک به متن اصلی آن ترجمه که ترجمه خیلی خوبی هم هست را در زیر می آورم:
http://cscs.umich.edu/%7Ecrshalizi/how-to-talk-postmodern.html
این لینک را اول بار در وبلاگ گروهی هنوز دیدم.
دوستار،
مهدی