نزدیک به ۳۰۰ هزار زائر مسیحی این روزها در لورد ( یا لوردس Lourdes)
جمع شده اند. نزدیک به ۱۰ هزار نفر از آنها بیمارانی هستند که روی صندلی چرخدار یا مستقیما روی بستر در مراسم مذهبی لورد شرکت می کنند. امروز می گفتند در میان خطابه پاپ تنها صدایی که سکوت را می شکست آژیر آمبولانس هایی بود که باید بدحال ترین بیماران را به بیمارستان باز می گرداند یا به آنها خدمات پزشکی می رساند.
آنها جمع شده اند تا شفا بطلبند.
سالانه ۶ میلیون نفر از شهرک لورد در فرانسه ( در جنوب غرب تولوز) زیارت می کنند. این مقدس ترین مکان مذهبی برای مسیحیان کاتولیک در اروپاست.
بر اساس نوشته روزنامه گاردین ۷۰۰۰ نفر ادعا کرده اند که شفا گرفته اند. کلیسا تنها ۶۶ مورد را رسما به عنوان شفای معجزه آسا پذیرفته است. ۲۵۰۰ مورد هم از نظر علمی توضیح ناپذیر اعلام شده است.
من به درست و نادرست این خبرها حالیا کاری ندارم. اما این واقعیت که دهها هزار نفر در یک مکان مذهبی جمع می شوند که گروهی از آنها سخت بیمارند و برای شفا و معجزه آمده اند انکار کردنی نیست.
این گونه خبرها کمتر در رسانه ها منعکس می شود یا در انبوه خبرهای دیگر گم می شود. کمتر از آن ما ایرانی ها از آن با خبر می شویم و کمترین شمار از میان ما ممکن است به این خبر ها فکر کرده باشیم که خب آیا این همان اروپای سکولاری است که می گویند؟
ما حقیقتا با تصویر شکسته ای از اروپا آشنا هستیم. تصویری یک بعدی و دلبخواهی. ما برای دیدن حقیقت اروپا یا تصویر جامع آن حجاب های بسیار داریم.
خدایی که انسان را ویران می کند خدای ما نیست
اتین ژیلسون (۱۹۷۸–۱۸۸۴)، فیلسوف توماسی و مورخ برجستۀ فلسفه قرون وسطی، کتابی دارد به نام تحقیقی در نقش تفکر قرون وسطی در شکلگیری نظام دکارتی (۱۹۳۰) که ترجمۀ فارسی آن با عنوان نقد تفکر فلسفی غرب (ترجمۀ احمد احمدی، تهران: حکمت، ۱۳۶۰) منتشر شده است و به چاپهای متعدد نیز رسیده است. این کتاب تحلیل درخشانی است از الهیات و فلسفۀ قرون وسطی که فلسفۀ دکارت از آن بیرون آمد. این کتاب را در هنگام دانشجویی بسیار دوست داشتم و چندبار خواندم، تا جایی که تأثیری بسیار ماندگار در ذهنم گذاشت.
تا جایی که به خاطر دارم (اکنون کتاب را در پیش رو ندارم) یکی از نکتههای آموزندهای که ژیلسون در آنجا مطرح میکند این است که تحقیر عقل و دستاوردهای انسانی (از جمله فلسفه و دیگر علوم عقلی و انسانی در قرون وسطی) به نام «الهیات» و «علوم دینی» و برتری دادن آنچه به اصطلاح «الهی» است بر آنچه «انسانی» است تا بدانجا پیش رفت که دست آخر نه تنها خود «انسان» بلکه تمامی آفرینش خدا، یعنی طبیعت، هم خوار و ذلیل شد.
بدین ترتیب، به گفتۀ ژیلسون، جهان به ویرانهای تبدیل شد که «خدا» یگانه موجود آن بود و البته موجودی ناشناختنی و بسیار پرهیبت. اما پرسشی که بعد پیش آمد این بود، این خدای ویرانهها و موجودات حقیر و زبون دیگر چه جای پرستیدن داشت؟ مگر نه اینکه خدا را باید برای آفرینش زیباییها و دانشها و تواناییها ستود و نه زشتیها و جهالتها و ناتوانیها؟ کدام انسان است که بتواند چنین جهانی را تحمل کند؟ و کدام بشری است که بتواند خدایی را بپرستد که چنین آفریدههای بیارزشی دارد؟
اینجاست که ژیلسون هم مانند مارکس و نیچه مدعی میشود که میباید بذر بسیاری از شورشها علیه اندیشۀ دینی را در میان برخی «اصحاب کلیسا» جست که با نگرشهای احمقانهشان به جای بالا بردن خدا او را پایین آوردند (و البته او مدعی است که برخی از آنان زیر تأثیر محمد غزالی مسلمان بودند)، چون بر این گمان بودند که برای «بالا بردن» او باید «مخلوقاتش» را پایین آورد.
اما چگونه میتوان خدا را با پایین آوردن آفریدههایش «بالا» برد، اگر خدایی خداست باید آفریدههایش هم همانقدر ارزشمند باشند، چه چیزی جز عظمت جهان و مخلوقاتی که گویای قدرت خدا در آفرینش است میتواند ما را به پرستش و ستایش او وادارد؟ پس باید به خاطر خداهم که شده به مخلوقاتش احترام بگذاریم. بنابراین، همانطور که مایستر اکهارت یا آکوئیناس گفت: «هر آنچه انسانی است خدایی است و هر آنچه خدایی است انسانی است»، یا به تعبیر شیخ محمود شبستری خودمان در گلشن راز: «جهان انسان شد و انسان جهانی/ از این پاکیزهتر نبود بیانی».
برگرفته از: فل سفه؛ برای خواندن متن کامل کلیک کنید
man andishe daram ke oroopa secular hast , valiken kam kam anha pey borde and ke alame geybi niz hast
chizi ke ma mosalmanha motaassefane darim be
bade faramooshi miseparim
Hadi