نمایش که تمام شد از من پرسیدند که چرا تاجیکستان. چیزهایی گفتم که درست یادم نیست.
باید چیزی از عشق گفته باشم و پیوند دیرین سرزمین های ایرانی و تاریخ مشترک از
زرتشت خوارزم و آناهیتای جیحون تا میثره و تا سیاوشان پنجکنت و چه و چه ها. اما
باید می گفتم آخر من حرف هایم را در فیلم زده ام. بخاطر همه آنچه که در فیلم
دیدید.”آیتی بهتر از این می خواهید؟” آنهمه رنگ و نور و صداهای جادویی و صمیمیت و
مردمی که نمی دانند چه گنجی هستند. گنج های روان در کوچه و کوچه باغ و سیبستان.
و تاجیکستان چه طبیعتی داشت. وقتی از کنار نارک می گذشتم و آن هیبت
کوه و آرامیدن ده-شهر بر دامنه آن، یاد کرمانشاه افتادم و سینه صخره هایی که به طاق
بستان می انجامد و کتیبه داریوش. اما آن زمان ها که از جاده کرمانشاه به سنندج زیبا
گذر می کردم هنوز شاید آماده نبودم اما در تاجیکستان در کنار نارک فهمیدم که چرا
انسان طبیعی که در دل روستا و طبیعت می زید و دستش به کار است و دلش با یار چنین در
برابر آب و کوه و آسمان خاشع است. من در تاجیکستان به مذهب آب و صخره و نور نزدیک
شدم. چقدر از آن را در فیلم خود آورده باشم نمی دانم. اما می دانم که چیزی در آن
بجا مانده بود که اینجا از بیگانه و آشنا و از ایرانی و غربی با آن غوطه خوردند.
سبک تر قدم زنان از درگاه بیرون شدند. شاید سیگاری روشن کردند زیر آسمان ابری و سرد
لندن و به جاهای دور فکر کردند.
تاجیکستان اگر اندکی از این جامه فقر به در آید فقط اندکی آنگاه
خواهید دید که چه ثروتمند است. هر کوهسارش از روستاها و مردمی نشان دارد که زبان
های باستانی ما و آداب پدران ما را زنده نگه داشته اند. هر که می خواهد خراسان قدیم
را بشناسد باید به تاجیکستان جدید سفر کرده باشد ورنه هیچ نمی داند. استاد بزرگ
بهار در سبک شناسی اش آنقدر حکم ها کرده بر تاریخی بودن یک کاربرد زبانی که اگر به
تاجیکستان رفته بود شرمنده می شد از خطاهای خود. عالمان مردم شناسی نیز بسا خطاها
کرده اند در تعیین حوزه و حدود نفوذ قصه ها و افسانه ها که اگر تاجیکستان را می
شناختند و مردم تاجیک را دست حسرت و ندامت می گزیدند. بی اغراق هیچ حکمی در باره
تاریخ و فرهنگ و زبان و آداب و دین ایرانی بی شناخت تاجیکستان جایز نیست و کامل
نیست. من تنها کوشیدم به بخش کوچکی از آنچه در موسیقی آشنای آن می شنیدم بپردازم.
من در فلک نسبت ها می بینم با موسیقی مقامی خراسان و تربت جام. من دولتمند را
خراسانی فرهیخته ای می یابم که موسیقی پدران ما را با شعر بزرگان ما پیوند زده است.
فرهیخته ای که موسیقی خوانده و تحقیق می داند. ورنه او صورتی دیگر از همان دوتار
نوازان عامی و امی خراسانی است. من به جستجوی تاجیکستان رفتم اما ایران را یافتم.
ایرانی را که ما همه در آشوب شهرنشینی آشفته و هرزه مان گم کرده ایم. تاجیکان که در
برابر فشار روس ها بسیار چیزها را از فرهنگ خود حفظ کردند و در عین حال از همان ها
بسی آموختند و به خود افزودند نکته های باریک برای آموختن به ما دارند. چرخ و فلک
نگاهی است به آنچه خود داریم. من اگر فیلم ساختم فقط برای ثبت کردن چیزهایی بود که
آموخته بودم. می توانستم کتاب بنویسم یا مقاله منتشر کنم. اما برای گفتگو با جهان
امروز و حتی ایرانیان با کدام زبان حرف بزنم که همگان دریابند جز با زبان موسیقی؟
و البته رقص. این هم زبانی جهانی است. من به این می نازم که در میان تاجیکان
رقص چنین محبوب است و همگانی. رقص تابوی فرهنگ ایران امروز است اما این تابو در
تاجیکستان رنگ می بازد. این رقصی است که ریشه های شگفت دارد. نشان از هند و چین و
بهرام و نظامی و رودکی و دربارهای ایران و عرفان ایران دارد. من تنها بر این یک
نکته تاکید کرده ام که این رقص تا چه حد دارای معانی و جوانب صوفیانه است. و در آن
چرخ زدن را نشان کرده ام که یکی از پر معناترین حرکت های رقص و پایکوبی و دست
افشانی در ایران است. از زورخانه تا سماع خانقاهیان و از میترای عیار باستانی تا
مولوی یک-رگم-هشیار- نیست بلخی قونوی. می گویند فیلم تو زیباست و حدیث اشتیاق اما
شماری می افزایند که البته سخت دراز است. می گویم این قصه با همه درازی هنوز ناتمام
است ناتمام از آن رو که بی پایان است. هر اثری برای من اثر آخرین است. لاجرم باید
در آن گونه ای حرف زده باشم که انگار دیگر هیچ گاه حرف نخواهم زد. شاید من دیگر
نتوانم فیلمی بسازم. چرا نباید همه آنچه را که می توانم گفت بگویم؟ وقتی حرفم تمام
شد نقطه پایان می گذارم و بازمی گردم اندازه می گیرم. من به میزانی که حرف دارم
اندازه را تعیین می کنم نه بر عکس. حالا فیلم ۸۹ دقیقه و اندکی بیش است. می توانست
کمتر از این باشد یا بیشتر؟
نه هر چشمی نظر دارد. شهزاده سمرقندی روایتگر فیلم، لاله تالس
آهنگساز، پرویز جاهد مشاور کارگردانی در پشت صحنه گفتگو با تالس در باره دولتمند
خال. محل گفتگو استودیوی نقاشی همسر لاله خانم بود که نقاش زن و فولکلور و موسیقی
است. عکس های دیگر از بالا: چشم اندازی از راه نارک به دوشنبه پس از گذر از گردنه،
پسرک انجیر فروش در جاده، رقص در سنت توی (ختنه سوران) در کولاب. نقل هیچ یک از
عکس ها قبل از اجازه کتبی مجاز نیست. این هم گزارش نمایش چرخ
و فلک در لندن.
تاجیکستان پاره ناشناخته تن ایران
نوشته شده در 24 فوریه 2004
دستهبندیها: آسيای ميانه، عکس
سلام! پس از تبریک ویژه به خاطر برگزیده شدن حلقه ملکوت به طور ویژه در جشن وبلاگهای فارسی، میخواستم پیش نهادی بدهم بزرگوار!
آیا امکانپذیر میدانید که به مدد جمعی از دوستان نشریه الکترونیکی «فروغ» (forough.net) فرصت دیدار این فیلم را که حدیث آن باز گفتهاید و گفتار داریوش عزیز هم تحریک بیشتری برای دل دادن به آن است، برای بینندهگانی که در خاک عزیز غریب ایران (!) هستند، مهیا کنیم؟ بیصبرانه منتظر پاسخ شما هستم تا در صورت موافقت کلی دربارهء جزئیات بیشتر صحبت کنیم. اگر شدنی باشد، در آستانهء نوروز هدیهء خوبی دادهاید. 🙂
دوست نازنین،
از لطف و رغبت تو به دیدن فیلم و پیشنهادت ممنونم. حتما می شود. فیلم برای دیده شدن است. و از همه واجب تر ایرانیان اند که آنرا ببینند. اما نسخه فعلی انگلیسی است. نسخه فارسی تاجیکی آن هم آماده است اما نه کاملا. شاید نهایی شدن آن تا نوروز نرسد. دیدن آن به انگلیسی هم برای فارسی زبانان روا نیست چه دوست نمی دارم زبان عامل اختلال شود. فیلم با گفتارش کامل می شود. باری برایم جداگانه ای میل کن که چه برنامه ای داری. تلاش می کنم نسخه تاجیکی اش را به برنامه شما برسانم.
دوستار،
مهدی
عزیز نازنین وبلاگت را میخوانم ولذت می برم تاجیکستانت واقعا عالی بود من نیز مشاتقم تا به انجا بیایم راستی اگر خواستی من را لینک بده
درود به شما دوست گرامی .واقعا از دیدن این وبلاگ زیبای شما خوشحال شدم حتما به شما لینک خواهم داد من عاشق تاجیکستان وایرانی های عزیز جدا گشته از ایران هستم .پاینده باد ایران وایرانی وهمبستگی ائیرین ویج .زاهورا مزدا یار ونگهدارتان باشد.
سلام… خیلی مشتاق به دیدن این فیلم هستم. تقاضا دارم در صورتی که در ایران فرصتی برای نمایش آن ایجاد شد مرا بی خبر نگذارید. ممنونم.
سلام اول تبریک دوم تشکر به خاطر اخرین عشق پیکاسو و تاجیکستان
سلام دوست عزیزم،
از دانستن این خبر (فیلم شما) بسیار خوشنود شدم. کاش فرصتی برای نمایش آن در ایران (مثلا در سینماتک موزه هنرهای معاصر؟) پیش می آمد. اگر اینگونه شد مارا هم خبر کنید. منتظریم تا اثر شما را ببینیم…
دوستدار و ارادتمند،
مجتبی
سلام…حیف که من نتونستم هیچ وقت تاجیکستان و ببینم…به نظر شما دردناک ترین چیز چیه؟ لطفا به وبلاگ ما سر بزنید.ودر مورد دردناک ترین چیز نظر بدید…ممنون
I was utterly delighted to find out about this film made by Mr Mehdi. I’m from Afghanistan, obviously a Tajik, and I wonder if I could I get to see this film, “Charkho Falak”.
I currently reside in London and I’d appreciate any news as to acquiring a copy of the film.
I would like to take this opportunity to thank Mr Mehdi for his invaluable art.
Yak jahan tashakor
فهیم عزیز،
می توانی جداگانه به من بنویسی تا قراری بگذاریم و نسخه ای از فیلم را به امانت به تو بدهم ببینی.
مهدی
مهدی عزیز سلام!
هر گاه دلتنگ بوی جوی مولیان می شوم ؛سری به سایت تو می زنم.حسی غریب هماره مرا به فرارود می خواند!با شهاب ذکر خیر فیلمت بود.یک نسخه از آن دست بهروز شهامت است که قول داده است تا برایمان بیاورد.حتما خواهم دید و لذت خواهم برد.موفق باشی عزیز!
راستی!یک مثنوی با حال و هوای تاجیکستان گفته ام که بخشی از آن راتقدیمت می کنم امید که خوشت بیاید
هوای از تو گفتن دارم ای عشق
نمی دانم چرا می بارم ای عشق
هوای از تو گفتن پرپرم کرد
نگاهت سر زد و خاکسترم کرد
نگاهت مهر تابان بدخشان
صدایت رود جوشان زرافشان
رها در خنده های تو شب من
تو می رویی در آغوش لب من
چراغ روشن شب های من باش
شب عریانی ام را پیرهن باش
چراغ روشن این سرزمینی
تو در این آسمان آبی ترینی!
ارادتمند/وحید امیری