دوستان خوبی دارم. دوستانی که بیدارند و بیدار دل. از خواب که برخاستم دیدم جهان دیگرگون شده است. آه از نهادم برآمد که ای وای باز زلزله. تلویزیون می گفت ۲ هزار نفر. از خشم لرزیدم و از تاسف لب گزیدم. ما مردم فاجعه ایم. چه باید کرد. گفتم ببینم چه کسی را خبر هست و چه کرده اند. وبلاگ داریوش را دیدم که پیش از همه ما از دریغ خود گفته بود. از بیداری اش و همدردی اش آرام شدم. از کسی دیگر جای دیگر خبری نبود. خوابگرد در خواب بود. اما ستون به روز شده هایش نشان می داد که معروفی چیزی نوشته است. چه باید نوشته باشد مرد در روز فاجعه؟ از بم نوشته بود و از زلزله. و همه آن یادآوری های درست و بجا که درد و سوال همه ماست. در دل آفرین گفتمش. حق همین است که نویسنده مردم چنین باشد. اگر با مردم نباشی کی نویسنده آنان هستی؟ مهدی نوشته بود. از خشم لرزیده بود مثل من . خشم او را تحسین کردم. حتی ماه ساکت ما هم نوشته بود. معلوم شد که چندان گوشه گیر هم نیست. اگر حادثه ای در جهان انسانی پیش آمد که کلامی را در بایست بود می نویسد.
من چقدر بغض کردم امروز. بی آنکه بگریم. باید سخت می گریستم. اما اگر می گریستم دیگر چه کسی خبرها را دنبال می کرد و منتشر می کرد. روز بعد از کریسمس بود. با هزار بدبختی در هوایی که انگار برای زلزله زده ها آشفته و گریان بود خود را به آنلاین رساندم. تمام روز در اتاق کارم از پای کامپیوتر جنب نخوردم. تمام روز در بم بودم. آخر روز خبر سرتاپایش معلوم شده بود. می شد دقیقه ای آسود. یک جوری از پیش بینی میراندا در تهران که صبح در گفتگو با تلویزیون گفته بود ممکن است شمار قربانیان به ۱۰ هزار برسد و نرسیده بود آسوده شده بودم. اما تنها گمان بود. خبر شمار قربانیان در حد ۱۵ هزار نفر یکباره آوار شد بر سر مان. زدیم: تازه ترین خبر. و در چهار خط از این آمار وحشتناک گفتیم. هنوز خبرها را روزآمد نکرده دیگر آمد که: ۲۰ هزار. آخر این ها آدم اند. عزیزان این و آن اند و فرزندان من و شمایند. خواهران مایند که سینه هاشان پر از خاک شد و مادران ما که ما را یتیم کردند و رفتند. هر یکی از آنها حساب است. چگونه یکباره هزار هزار بر آنها می افزایید؟
ما مردم عجیبی هستیم. مردمی که به فاجعه خو گرفته ایم. عادت کرده ایم که از خواب برخیزیم و زیر آوار مانده باشیم. عادت کرده ایم که با فاجعه هم پهلو بخوابیم و برخیزیم. ما از پیشگیری هیچ نمی دانیم. یکبار هم فکر نمی کنیم که آخر ۲۰ هزار نفر در یک سحرگاه در خواب با آوار سنگینی روی سر و سینه شان خفه می شوند یعنی چه. من از دست پدرانی که خانه هاشان را بدون معمار و مهندس ساختند عصبانی ام. آنها خانه را گور کودکان و همسرانشان ساختند. من از مقاماتی که کار نظارت خود را بر ساخت و ساز شهری فراموش کردند یا دست کم گرفتند عصبانی ام. آنها مردان رسوایی اند که مستحق بدترین مجازات ها هستند. من از دولتی که ثروت ملی را خرج اتینا می کند یا در جیب این و آن دور و نزدیک می ریزد یا حیف و میل می کند ولی ذره ای برای آگاهی و پیشگیری از هزار و یک فاجعه گریبانگیر ما سرمایه نمی گذارد عصبانی ام. این دولت بیدار نیست. من از این مرگ بی دلیل و بی معنی عصبانی ام. این مرگ نیست ریشه کن شدن است در زمان حیات و نشاط. من از مردمی که ما باشیم و در جهل خود و بی کفایتی هامان غوطه می زنیم عصبانی ام و از خودم که چرا دور از وطن ام زندگی می کنم که وقتی فاجعه ای هم اتفاق می افتد کسی را ندارم که برایش قصه کنم. کسی که با من همدردی کند سر بر شانه اش بگریم و سبک شوم.
ما چگونه مردمی هستیم؟ ما که هنوز برای فاجعه های ملموس و عینی مثل زلزله و ایدز و فحشا و آودگی هوا راه حلی جز توجیه و انکار و لاپوشانی و تجویزهای موقتی نداریم اما خیال می کنیم همه راه حل ها پیش ماست. ما که زندگی را چنین سبک می گیریم از پس چند تاوان سنگین حجاب غفلت مان خواهد درید؟ آن ۲۰ هزار نفر تاوان سهل انگاری های ماست.
خدایی که انسان را ویران می کند خدای ما نیست
اتین ژیلسون (۱۹۷۸–۱۸۸۴)، فیلسوف توماسی و مورخ برجستۀ فلسفه قرون وسطی، کتابی دارد به نام تحقیقی در نقش تفکر قرون وسطی در شکلگیری نظام دکارتی (۱۹۳۰) که ترجمۀ فارسی آن با عنوان نقد تفکر فلسفی غرب (ترجمۀ احمد احمدی، تهران: حکمت، ۱۳۶۰) منتشر شده است و به چاپهای متعدد نیز رسیده است. این کتاب تحلیل درخشانی است از الهیات و فلسفۀ قرون وسطی که فلسفۀ دکارت از آن بیرون آمد. این کتاب را در هنگام دانشجویی بسیار دوست داشتم و چندبار خواندم، تا جایی که تأثیری بسیار ماندگار در ذهنم گذاشت.
تا جایی که به خاطر دارم (اکنون کتاب را در پیش رو ندارم) یکی از نکتههای آموزندهای که ژیلسون در آنجا مطرح میکند این است که تحقیر عقل و دستاوردهای انسانی (از جمله فلسفه و دیگر علوم عقلی و انسانی در قرون وسطی) به نام «الهیات» و «علوم دینی» و برتری دادن آنچه به اصطلاح «الهی» است بر آنچه «انسانی» است تا بدانجا پیش رفت که دست آخر نه تنها خود «انسان» بلکه تمامی آفرینش خدا، یعنی طبیعت، هم خوار و ذلیل شد.
بدین ترتیب، به گفتۀ ژیلسون، جهان به ویرانهای تبدیل شد که «خدا» یگانه موجود آن بود و البته موجودی ناشناختنی و بسیار پرهیبت. اما پرسشی که بعد پیش آمد این بود، این خدای ویرانهها و موجودات حقیر و زبون دیگر چه جای پرستیدن داشت؟ مگر نه اینکه خدا را باید برای آفرینش زیباییها و دانشها و تواناییها ستود و نه زشتیها و جهالتها و ناتوانیها؟ کدام انسان است که بتواند چنین جهانی را تحمل کند؟ و کدام بشری است که بتواند خدایی را بپرستد که چنین آفریدههای بیارزشی دارد؟
اینجاست که ژیلسون هم مانند مارکس و نیچه مدعی میشود که میباید بذر بسیاری از شورشها علیه اندیشۀ دینی را در میان برخی «اصحاب کلیسا» جست که با نگرشهای احمقانهشان به جای بالا بردن خدا او را پایین آوردند (و البته او مدعی است که برخی از آنان زیر تأثیر محمد غزالی مسلمان بودند)، چون بر این گمان بودند که برای «بالا بردن» او باید «مخلوقاتش» را پایین آورد.
اما چگونه میتوان خدا را با پایین آوردن آفریدههایش «بالا» برد، اگر خدایی خداست باید آفریدههایش هم همانقدر ارزشمند باشند، چه چیزی جز عظمت جهان و مخلوقاتی که گویای قدرت خدا در آفرینش است میتواند ما را به پرستش و ستایش او وادارد؟ پس باید به خاطر خداهم که شده به مخلوقاتش احترام بگذاریم. بنابراین، همانطور که مایستر اکهارت یا آکوئیناس گفت: «هر آنچه انسانی است خدایی است و هر آنچه خدایی است انسانی است»، یا به تعبیر شیخ محمود شبستری خودمان در گلشن راز: «جهان انسان شد و انسان جهانی/ از این پاکیزهتر نبود بیانی».
برگرفته از: فل سفه؛ برای خواندن متن کامل کلیک کنید
دوست گرامی می بینی چه روزگاری شده است؟ چنین غمی را برای هیچ ملتی آرزو نمی کنم اما نمی فهمم چرا هر چه بلاست دارد سر این شرق می آید. چه باید کرد؟ از کجا چاره بجویم؟ چرا سهم ملت ما بلا شده است؟
۳۰۰۰۰ sakhmi ba 40000 madfum shode , ba sahl _engari hadeahga l500 sale, marke pelikanhaye
selsele tabas ,barayam nemade khoshkhiyli tarikhman wa as in sotun be an sutun faraji ast dar admade.peliganhye hosjtar ra anhaye jedi nagerftan,inha janeshinane hgudrat,kar 0 korand.iran,hgunuse asadare bam ba harche dar an bud ,arge bam.. ,sambole “mydane asadi2 tehran,in sawal o enhetat ra poshte sar khahad gosat.sahede russi bashiam ba khanehaye mohkam na ka?asi kasasi.
ba 30000 sakhmi wa 4000 koshte.in shl-inhari tarikhi hadea-ahgal 1500 sale darad.
engar in safe majasi emoros shokhish gerefte mibakhsid.dar” nemade pelikanhaye hoshdar”anha jedi nagereftan wa inh ham nemigirand.
سلام
انهنگام که ۳۸% بودجه کشور صرف نظامی گری می شود تا اقایان بتوانند جمعه ها زر بزنند.ثمره اش وجود خانه های گلین بم و.. می شود.