به نام خدا
سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم / چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست / که آب روی شریعت بدین قدر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری / وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
جناب آقای سروش،
من رنجنامه نمی نویسم شاید برای اینکه نمی دانم خطاب به که بنویسم. نومیدی و ناخشنودی شما را درک می کنم اما نمی دانم اگر بار رای میلیونها مردم و آرمانهای آنان بر دوش شما بود چه کرده بودید. من بهرحال نمی توانم ناامید باشم گرچه امیدی هم نبینم. خوشا به حال شما که دست کم می توانید از درد و حرمان خود با کسی سخن بگویید و یاران و دوستان خود را یاد آورید اما اگر مثل من شکنجه دوستانتان را هم می دیدید و دم بر آوردن نمی توانستید چه می کردید؟
مر ا به قدرناشناسی و فرصت سوزی متهم داشته اید. هر چه از دوست می رسد نیکوست اما گرچه به تلخکامی و ناآرامی مردم اذعان دارم ولی به خاتمت قیام آرام آنان به تعبیر شما قائل نیستم. من نمی دانم که اگر شما جای من بودید چه می کردید یا چه دستاورد داشتید اما همین قدر می دانم که با تدبیر خویش در شفاف ساختن محیط سیاسی ایران و بر آفتاب افکندن غرض ها و مرض های روی در نقاب پوشیده مردم را در برابر انتخابی روشن قرار داده ام. باکی نیست که نام من به ننگ آلوده شود و قدر کار من نشناخته ماند اما یک مقایسه نشان می دهد که ما در سال ۷۶ کجا بودیم و حال کجاییم. شما نوشتید و من با سیاست خود آنچه شما از آن دردمندانه نوشتید را علنی ساختم تا آنجا که امروز شما هم می توانید با ذکر نام و نشان از آن کسان سخن بگویید که تا سال ۷۶ از آنها به ایما و اشاره سخن می گفتید.
گفته اید که دستاورد تلاشها و تب و تابهای جمعی دردمند را که در هیات مقام ریاست جمهوری به من رایگان هدیه شد چون ارزان بدست آمده بود ارزان از دست دادم. من نمی دانم در آن زمان چه گزینه دیگری برای ریاست جمهوری وجود داشت که آزموده نشد اما گمانم آن است که همه آزموده شدند و کسی نخواست یا نتوانست به میدان آید تا قرعه به نام من دیوانه زدند و نتیجه هم برای هیچکس روشن نبود. انتخابی در عین ناامیدی و نابرابری. از همین ناامیدی ها که امروز هم شما از آن سخن می گویید. ولی ضمن احترام به تلاش و انتخاب اولیه دوستان ما و شما باید بگویم اگر کسی به من چیزی هدیه کرده باشد مردم ایران اند نه دوستانی که به آنها اشاره می کنید که من را از همان نخست از سر ناچاری اختیار کردند.
شما طوری می گویید که “رستمی جان کند و مجان یافت زال” که انگار من پیش از داستان ریاست جمهوری بی خون دلی وزارت ارشاد را رها کرده بودم تا در کنج کتابخانه ملی به استراحت بپردازم. از نظر شما انگار تنها دوستان شما بوده اند که زحمتی متقبل شده اند و هر کس دیگری “مجان و رایگان” به شانی رسیده و اگر هم رسیده این دوستان شما بوده اند که به او ارزانی داشته اند. آ یا شما ناخواسته خود و دوستانتان را محور همه چیز در جمهوری نگرفته اید؟ وانگهی اگر بحث جان کندن گروهی و مجان یافتن دیگرانی باشد شما هم از آن شمار برکنار نیستید. مگر غیر از این است که مردم جان کندند تا انقلاب شد تا کسانی چون شما کرسی تدریس و خطابه رایگان بیابند؟
من با تصویری که شما از جامعه استبدادزده امروز ما داده اید می توانم موافق باشم ولی شما گمان می کنید من در این مقام که هستم چه می توانستم کرد؟ شما لابد می دانید که من دولتی را اداره می کنم که در واقع دولت کوچکی است با مسئولیتی محدود به امور اداری. دولت بزرگتری که کشور را امروز می گرداند دولتی است که همه امور را از اقتصاد تا امنیت و سیاست خارجی در دست دارد و اداره می کند و به کس دیگری غیر رئیس جمهور منتخب پاسخگوست. من آنچه می توانستم کرد تا قدرت دولت را به همین دولتی برگردانم که شما من را به عنوان رئیس آن خطاب قرار داده اید کرده ام. این بزرگترین فساد در ایران امروز است که حرث و نسل و سرمایه های انسانی و مادی کشور را بر باد می دهد اما شما گمان می برید این کار بتنهایی از من برآمدنی بوده است؟
شما از دوستانتان حرف می زنید اما بهتر از من می دانید که همه آنها هم وقتی فضا را تنگ دیدند یک به یک عقب نشستند جز چند نفری که زجر شکنجه و زندان و تهدید و ترور را تحمل کردند و از پا نیفتادند. شما راه کدام یک از این دوستان را به من توصیه می کنید؟ به نظر شما من یک تنه و دست تنها به صرف اینکه به مقامی انتخاب شده ام که گویی جز نام نیست می توانسته ام هم دولت عظیم الجثه سایه را مهار کنم هم همه مشکلات اقتصادی و سیاسی و قضایی را دنبال کنم؟
قد خمیده ما سهلت نماید اما / بر چشم دشمنان تیر هم زین کمان توان زد
من نمی گویم شما هم مثل من باشید که هر یک وظیفه ای داریم اما براستی این سید خندان که می گویید آسان این خنده را بر چهره خویش حفظ کرده است؟
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام / نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
شما می توانید راحت از نومیدی خود حرف بزنید اما من هم می توانم؟
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع / که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
شما را گویی تنها غم کیان است و نشاط و حالا صراط و معرفت و پژوهش. اما من هم غم شما را دارم و هم غم هزاران نابسامانی دیگر را. شما شاید روش مرا نپسندید اما گمان نمی کنم با روش شما هم حال و روز ما بهتر می بود. در روزگاری که جبهه دشمنان خلق می کوشد تا با نظامی کردن فضا راه همین مختصر نفس را هم ببندد ساده ترین کار آن است که از در تحریک و مقابله برآییم اما خردمندانه ترین نیست. حیرانم از شما که به فلسفه و خردورزی مشغولید اما در مقام سخن سیاسی همان پیشنهادهایی را تصریحا یا تلویحا بیان می کنید که مردم در بازار و تاکسی و خیابان می گویند اما نمی دانند که خشن تر کردن فضا از طریق اقدامهای تند و واکنشی و عصبی زهر قاتل است. آسان تحقق می یابد ولی آسان زدوده نمی شود.
آقای سروش،
می دانم که موسسات “صراط” و “معرفت و پژوهش” دو خادم خرد از خیل خدام خرد درین دیار بودند، با پیشینه یی کوتاه و کارنامه یی بلند و درخشان، و پناهگاهی برای اندیشه ورزان و دانش دوستان جوان. اما گرچه شما ظاهرا بدان معترف نیستید دولت من و وزیر ارشاد من هم سهمی در خدمت این موسسات داشته اند. این را از باب خودنمایی نمی گویم که هر چه کرده ایم از دولت رای مردم است اما می خواهم بگویم که یکی از قدرهای همین جریده رفتن که شما به آن معترض اید ادامه کار صراط و معرفت تا امروز بوده است ورنه کی ها بود که آنها از خدمت محروم شده بودند. دولت من با مقاومتی که کرده است و تا اینجا رسیده همراه با خود تاثیراتی را آورده است که از جمله آن امکان روشنگری هر چه بیشتر بوده است و فضای آزادتر برای نشر. گو اینکه من هم اذعان دارم که مطبوعات ما با قید و بندهای بسیار روبرویند اما این با وضعیت سالی که من ریاست دولت را در دست گرفتم مقایسه کردنی است؟
می گویید امروز بهترین روزنامه آنست که بسته باشد، بهترین زبان آنست که بریده باشد، بهترین قلم آنست که شکسته باشد، و بهترین متفکر آنست که اصلا نباشد. دانشجو و نماینده، سیاست پیشه و نویسنده همه تاوان استقلال خود را می پردازند و هر کس سر بر آن آستان ندارد آستین را به خون جگر بشوید که نظام ولایت جز مرید مطیع نمی پسندد. اما برادر عزیز این حکایت در صد سال گذشته همیشه صادق بوده چه در ولایت چه در سلطنت و انحصار به دوره ما ندارد. تو گمان می بری که اگر تو به آن کافری ما به آن ایمان داریم؟
من تجربه ای را آغاز کردم که آن را تمرین دموکراسی می خواندم اما فکر می کنید حتی در بهترین حالت هم ما می توانستیم در عرض هشت سال ریاست جمهوری من استبداد دینی و غیر دینی را از این مملکت ریشه کن کنیم؟ من فکر می کنم آنچه پیش آمد اگر نشان داده باشد که مشکل جامعه ما با استبداد چقدر عمیق است باز هم دستاورد بزرگی بوده است. فرض کنید من هم پیش دوستان ما و شما مثل اکبر گنجی می رفتم. یا به سرنوشت سعید حجاریان دچار می شدم. شما راضی تر بودید؟ آیا قهرمان سازی بس نیست؟
می گویی به احتیاط رو که آبگینه شکستی. چه آسان است مقصر یافتن برادر عزیز. راستی فکر می کنی قصه فرد است یا در توان فرد است تغییر این طبایع استبداد زده؟ آخر تو چرا؟ حتی اگر رسول می بودم و پشتبانی جبرئیل و لشکر ملائکه را هم می داشتم بسیار چیزها را تغییر دادن نمی توانستم. چنانکه رسول نیز نتوانست. تغییر در جامعه قوانینی دارد که به میل و کوشش فرد حرکت نمی کند. به جای این که یکدیگر را متهم کنیم بهتر نیست که در راه چاره ای که بر آن متفق الرای هستیم حرکت کنیم؟
فریادزدن چه از سر چاه یا از ته چاه چاره ما نیست دست کم کار نخبگان فکری و فرهنگی ما این نیست. نعره نومیدانه از آن هم بتر. چه جای نومیدی است وقتی جبهه دشمنان خلق چنین امیدوار و همبسته است یا خود را چنین می نمایاند. نومیدی تو و من چه برای مردم باقی خواهد گذاشت؟ این همه تلخی و ترشی و شوری را اگر پایان شیرینی هست تنها با امید ممکن می شود.
آقای سروش! شاید برای من و تو دیر شده باشد. چاره ای نیست همیشه هر نسلی قادر نیست تمام دستاوردهای مطلوب خود را محقق کند. اما اگر فکر کنی برای ایران دیر شده است نشده است. این مردم از پی هم خواهند آمد و نسل به نسل جلوتر خواهند رفت. من و تو ممکن است باشیم یا نباشیم تا آنچه را ایشان متحقق می کنند ببینیم اما ایران خواهد بود. این اشتیاق عظیم به آزادی بی نتیجتی نخواهد ماند. چگونه اش را من نمی دانم اما راهی باز خواهد شد. اگر ایران است، اگر ایمان است، اگر کرامت انسان است، اگر خرد و برهان است، اگر عشق و عرفان است همه چندی دستخوش تاراج و طوفان می شود اما چنین نیست که نه ایران بماند نه ایمان. گر مرد رهی میان خون باید رفت .
اگر خاتمی می خواست به نامه سروش پاسخی بنویسد
نوشته شده در 13 جولای 2003
دستهبندیها: آنها که میشناسم، ايران، دین جمهوری و دین استبداد، روشنفکران، هويت ايرانی، کلمات
رییس جمهور سابفا محبوب آقای خاتمی عزیز!!! نامه خوبی نوشته اید. مهدی جان، کسی از خاتمی توقع معجزه نداشت. خاتمی کارهای بزرگی کرد اما چه کسی گفته که انتقاد بر مدیران خوب وارد نیست. دوست عزیز، خاتمی سوگند خورده که پاسدار قانون اساسی باشد. آن قانون با همه اشکالاتش هنوز میثاق بین دولت و ملت است. اگر قرار است این میثاق لگد مال شود و رئیس جمهور توان حتی حرف زدن نداشته باشد آخر این دیگر چه ریاستی است؟ این دیگر چه ماندنی بر مسند است؟
برادر، امروز یک طرف دعوا از تمام اختیارات قانونی و توانایی های غیر قانونی خود استفاده کرده و علنا و در کمال وقاحت و بی شرمی در مقابل اراده مردم ایستاده است. اما خاتمی حتی در عمل به اختیارات قانونی اش هم قاطع نیست. یک اخطار قانون اساسی علنی هم ما ندیدیم از او.
نگاهی به لیست زندانیان یک ماه اخیر بیاندازید. در لندن نشستن و از اصلاحات ابتر خاتمی دفاح کردن آسان است. فکر می کنید آن هایی که امشب روبروی سربازان گمنام امام زمان نشسته اند و بازجویی می شوند چه احساسی دارند؟ پسر زهرا کاظمی چه حالی دارد امشب؟
نگاهی به لیست نامه های سرگشاده یک ماه اخیر بیاندازید. فکر می کنید امضا کنندگان این نامه ها روز دوم خرداد به ناطق نوری رای داده بودند؟ فکر می کنید آن ها نمی دانند که نمی توان بساط هزار ساله استبداد را یک شبه برچید؟ فکر می کنید شما بردبارتر از همه آن ها هستید؟
واقعیت این است که شما در نامه تان حتی در خصوص موفقیت های خاتمی هم به اغراق سخن گفته اید. به تمام خوبی ها قسم که من هم خاتمی را دوست دارم و به او احترام می گذارم. اما شرافت را دوست تر دارم. وکیل شریف، وکیلی است که در صورت عدم توانایی به انجام وظایفش، از قبول وکالت سر باز زند.
کوتاه میگویم که نکتهای با مطالعهی همین نظر اخیر به ذهنم آمد. اگر خاتمی همان پایمردی دورهی اول را در هنگام کشفِ آن غدهی سرطانی از وزارت اطلاعات داشت (که امروز هم عدهای از افرادی که من و تو خوب میشناسیمشان تجاهل میکنند و میگویند معلوم نشد آن قتلها کارِ که بود!!!)، باید این روزها و بسیار پیشتر از این روزها کمر به کشفِ غدههای دیگر میبست یا رسماً اعلام میکرد که آی مردم! آن اختاپوس به جای دیگر رفته است و دیگر دستِ من هم به آن نمیرسد. خود دانید و آن! به گمانِ من این دفاع از خاتمی، دفاع از خاتمی دورهی اول است. خاتمی امروز جای دفاع ندارد. دستاوردهای او هم مربوط به همان زمانی بود که خار در چشمِ مستبدین کرده بود. آن درازدستان اینک خار از چشم برکنده و استخوان از گلو برون آوردهاند و تیغ به روی خاتمی و بیست و دو ملیون رأی پشتِ او کشیدهاند.
نه، دوست بزرگوار! خاتمی دیگر آن خاتمی نیست. هر چقدر هم که از بسته بودنِ دستش بگوید، این را نمیتواند انکار کند که وقتی بساط سعید امامی را برچید از دورهی دوم رأیهای کمتری پشتِ او بودند. آیا خاتمی به اصلاح مفسدتی دامنگیر دل بسته بود؟ آیا خاتمی در پی درمانِ سرطانی بود که به مغز و قلب این بیمار زده است؟ باید گفت که اگر چنین است خاتمی طبیبی کند ذهن بوده است که این مرض را نشناخته بود. ایرانِ امروز، بریتانیا نیست. فرانسه نیست. آلمان نیست. اگر خودکامگان مغرب زمین، از راهِ نهان و به فریب و نیرنگ، حقوق مردم میبرند (که در این هم جای بحث است)، خودکامگانِ ایران که با حضور خاتمی در دورهی دوم و سکوتِ او دفعالوقت و مفری یافتهاند،به عیان قداره میکشند و داغ و درفش نشان میدهند و احدی را هم یارای دم برآوردن نیست. در این میان قصور خاتمی کم نیست. بر اینها نباید دیده فروبست. خاتمی علی ابن ابیطالب نیست و نبوده است. آدمی است چون ما. او هم اشتباه میکند. چه اصراری که بگوییم ما هر چه توانستیم کردیم و هر چه پلیدی و بدی بود از دشمنانِ ما بود؟
این راهی که خاتمی در پیش گرفته است به همان گردابی که از آن هراس دارد منتهی خواهد … ممکن است کمی دیرتر این اتفق بیافتد ولی بالاخره زمانی خواهد رسید که این دمل چرکین سرباز خواهد کرد و خونابه جاری خواهد شد … فقط کمی دیرتر این اتفاق خواهد افتاد … دیگر تاب تحمل آواز جغدان شب پرست برای این مردم نمانده است … ولی از یک سو هم او راست می گوید ما به تمرین دموکراسی نیازمندیم … هنوز نمی شناسیمش … آه که اگر این سر به سامانی برسد … راستی دوست عزیز منبع این نامه را نگفتی ؟!!!
سلام این که آقای سروش را قبول کرده و توانسته که جوابش را بدهد خود کاریست کارستان که کمتر به چشم می خورد ..!!!!!
نامه
من از آسمان سخت نومیدم/
ای دوست/
نومید نومید!
میدانی؟
اینجا/
نباریده دیریست باران/
نتابیده خورشید.
نروییده دیگر نهالی/
زمین پوک و خالیست/
نه از بوتهی خشک خاری پناهی/
نه بر کشتزاری گواه از شیاری/
(من از آسمان سخت نومیدم،
آری!)
بر این دشت خاموش/
در یاد داری؟
چه گلهای نازانِ پاکی/
چه آزاد سروی/
چه تاکی!
چه بادی؛ که سرمست …
چه بیدی؛ که بیتاب …
چه آهوی مستی که در بیشهی خواب؛
چه خوابی!
بر این دشت خاموش، در یاد دارم/
که مرغان سرود سفر ساز کردند/
هوا سخت تاریک و نامهربان شد/
(تو گفتی که
فریادی از دشت بر آسمان شد)
پس آنگاه، در یاد دارم؛
خزان شد
چه گلها که بر خاک عریان فرو ریخت!
چه گلها که غمناک،
برخاک!
نه از سرو دیگر نشان ماند،
نَز تاک دیگر.
نه از آسمانِ شکوهندهی پاک …
دیگر/
من از آسمان سخت نومید/
نومید نومیدم/
– ای دوست!…..اینرا برای این همه نویسنده ی قابل در ایرانمان نوشتم…جدا این همه استعداد آفرین دارد…..سروش…بهنود….خاتمی…نبوی….می بینید…و هزاران نامه ای که فاش نشد…خوب است ,نه؟…چه جای نگرانی این همه …همه ی مانده را به جد بلدند که با کلمات پر دهند….وقتی نگاه می کنی انگار درد همین کلمه است….انگار درد همین جمله است که وقتی کناره هم نشینیش …وقتی صقلش صاف شد…وقتی میزان شد…دیگر چیزی برای داشتن نمی ماند….چه باک…چه افسوس…خوب است,نه؟….این همه کلمه…نشانه ی عکس العمل این همه شیفتگای است که ما بدانها فامه امید بسته ایم…..خوب است,دیگر نه؟……بگذریم…
این را هم بخوان:
http://www.nabavionline.com/sokhan.asp?sdate=13820422
سلام
این نامه هر چه باشد و نباشد نشان میدهد که همه ایرانیان در نوشتن نامه آنهم به نثر شیرین فارسی بسیار حاذقند ………. اما دریغ و درد که فراموشمان میشود که کشور داری و حکومت داری با قافیه و مصرع نمیشود.
با این حال باید به آقای خاتمی گفت که همه میدانند که شما فضای جامعه استبداد زده ایران را کمی باز کردید اما بدانید شما مشکلی از جامعه را حل نکردید. تنها با بر هم زدن منجلاب موجود رایحه متعفنش را به تمام اقشار جامعه رساندید و نشان دادید که حکومت مذهبی دارای چه درونمایه پلیدی است. اگر چه همین امر نیز بسیار میمون و مبارک است. اما شما بیش از این کاری نمیتوانید بکنید. پس در مرحله ای کنار بروید که هنوز اندک محبوبیتی دارید.
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد……
خاتمی بی شعور، یک پاش لبه گوره باز ول نمیکنه. این آخوندا تا نفس آخر دری وری میگن.
۱۸ تیر سال ۱۳۷۸ خوب یادمه وقتی خاتمی اومد تو تلویزیون و گفت تو خانه های خودتون بمانید، مصلحت را تشخیص بدهید!
گول نخورید هیچ فرقی بین خاتمی و خلخالی و رفستجانی و بقیه نیست، فقط شیوه های مختلف دارند، یکی با چاقو آدم میکشه اون یکی با پنبه سر میبره.
بنا م خدا
از مطلب شما جز دلسوزی و احساس مسوو لیت صادقانه نسبت به مردم محروم و مظلوم برداشت دیگری نمی توان کرد. اما به نظراینجانب آ قای خاتمی( که از ذکاوت و عقل چیزی کم ندارد ) و مستفیم دستی در آتش سیاست دارد یا خالص در خدمت همان غارتگران و قدرت طلبان است ( که بعید می دانم) یا خوب می داند که چه میکند و تصمیم گیرنده اصلی را مردم می داند. که باید به دور از احساسات و با آگاهی راه و هدف را انتخاب کنند وگرنه خاتمی در۶ سال گذشته بهتر و بیشتراز هر کسی می توانست از احساسات پاک مردم استفاده (یا سو استفاده) کند.
۱۹/۰۷/۲۰۰۳- بروکسل – هانی
خاتمی تمام شوده بود……بنگرید جایگزینهارا….کل اپوپزیسیون؟… تکرارتاریخ….
خاتمی تمام شوده بود……بنگرید جایگزینهارا….کل اپوپزیسیون؟… تکرارتاریخ….
دوستان عزیز
در جواب ، جواب خاتمی به سروش فقط میتوان گفت
در پس آیینه طوطی صفتم داشته اند/
آنچه استاد ازل گفت بگو ، میگویم!
افسوس از این همه توجیهات پوچ
جنـاب آقـای خاتمی با رای مـردم (مـن و احتمالا شماها) رئیس جمهـور شـده است – باید پذیرفت که اختیارات زیادی در دست نـدارد – او خیلی تلاش می کنـد که اختیارات مقام رئاست جمهـوری را برای روسای جمهـوری که بعد از او انتخاب می شـوند را بیفـزایـد – او به کمک ما نیـاز دارد – ما نباید به چشم توهیـن – کم بینی – و یا حقارت به او نگـاه کنیـم – یا بایـد حرفی زد کـه او را در این راه کمـک کـرد – یا هـم سکـوت انتخاب کـرد تا یانکه عاقلان حـرف خـود را بـزننـد – و یادمـان نـرود که ما ایرانیان خـارج از ایران نمی تـوانیم برای هموطنان داخل از ایـران تصـمیم بگیـریم – خـوب و خـوش باشیـد
با سلام به هموطنان عزیز
چه آنها که در غربتند و چه آنها که در وطن خویش غریبانه در وطنشان به دست ددان و وحشیان استثمار و استضعاف می شوند.بیشتر تائسف از آنجاست که این ظلم و ستم به نام عدالت علوی خوانده می شود.
البته این دوران بسیار در تاریخ این مملکت استبداد زده نادر بوده است.
آقای خاتمی بعد از آنکه با انتخاب شایسته مردم به ریاست جمهوری بر گزیده شد شکست و دوگانگی در حاکمیت پدید آمد که بسیار موثر بود برای رسیدن به خواست نهایی مردم یعنی رسیدن به آزادی.
من همیشه خاتمی را با مرحوم مصدق قیاس میکنم او نیز اگر چه با کودتای ننگین ۲۸ مرداد معزول شد اما با عزل خود به ایران و ایرانی گفت حکومت پهلوی نامشروع و اصلاح ناپذیر است.
آقای خاتمی نیز قبل از اینکه مصداق پسر نوح شود باید استعفا دهد وگرنه باید در تاریخ به عنوان …معرفی شود.
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ /که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود
برادر من
اگه نمی دونی تو مملکتت چه خبره. استعفا !!؟؟
اگه می دونی چه خبره و کاری نمیتونی از پیش ببری. باز هم استعفا!!؟؟
این نامه جعلی است! اما با مهارت نوشته شده است و قابل تأمل است. با توجه به سخنان خاتمی مشخص است که او به هیچ نامهای پاسخ نداده است.
به نام خدا
خدمت ریاست محترم جمهوری جناب آقای خاتمی
سلام دوست بی وفای من ببخشید دوست بی وفای ما( ملت ایران)
معلمی هستم با بیست سال سابقه فرهنگی ، با عشق به ایران و اسلام و داشتن ایرانی آزاد و سربلند ، با تحمل رنج و مشقت فراوان مسئول ستاد انتخاباتی شما در شهرستان محل زندگی خود بودم . نمی خواهم بگویم پس از پیروزی شما در انتخابات چه برخوردی با من شد اما باید بگویم هر کس جای شما بود اجازه نمی داد حتی با دشمنانش اینگونه برخورد شود …
از که بگویم ؟ عبدالله نوری ، اکبر گنجی ، مهاجرانی ، یوسفی اشکوری ، محسن کدیور ، دکتر سروش ، عباس عبدی ، هاشم آغاجاری ، محسن و وحید سازگارا و هزاران استاد و دانشجو ، نویسنده و روزنامه نگار و غیره و غیره …
شاخ و برگ درخت اصلاحات را چیدند و شما خم به ابرو نیاوردید و سکوت شما کار را به جایی رساند که دیگر چیزی باقی نمانده !
و امروزهمه امید ها به یاس و ناامیدی تبدیل شده و نمی دانم فردا چه خواهد شد و شما چه جوابی برای ملت ایران ، تاریخ و آینده این کشور خواهید داشت ؟
یک هم وطن ایرانی
اگر آقای رئیس جمهور بپرسند
اگر شما بجای من بودید چه میکردید؟
در زمان گذشته سیر می کنند
باید بپرسند
اگر الان بجای من باشی چه میکنی؟
تا به زمان حال نزدیک شوند.
——————-
دراینصورت سروش می گوید بروکنار تا من بر سرجایت بنشینم و آنگاه بتو بگویم
——————-
دراینصورت مردم شاهد و بلکه شهید خصومت دو اهل کتاب خواهند شد
——————-
و بعضی از مردم ممکن است مانند خوارج نهروان کمر به قتل جفتتان ببندند
زیرا زمان را با بحث های طلبگی آلوده می کنید و مانع آزادی کار شده اید.
——————-
ول کنید آقای سروش. بگذارید کارش را بکند. او که خودش را سیاه نامه میخواند و از ننگ نمی هراسد هفتاد و دو چون شما را به سر چشمه می برد و تشنه می کشد.
——————-
ول کنید آقای خاتمی. اینجور نامه ها را حق ندارید در حین رانندگی بنگارید.
پشت فرمان ماشین ریاست جمهور. چرا وقتتان را با پاسخگوئی به آحاد و پرسش از آحاد و شنیدن خیالپردازیهای آحاد تلف کرده اید؟
اگر سروش بتواند سخنی بگوید یا بنویسد که در آن هیچیک از عبارات و ابیات و متون و معانی پیشینیان نباشد. آنگاه کارش ارزش می یابد ولی او و مفسرانی مانند او از خوردن جسم و جان فرهنگ ما تغذیه می کنند.
با سلام خدمت همه هموطنان عزیزم
آیا بهتر نیست به جای این سر و کله شکستن ها بنشینیم و یک فکر اساسی بکنیم؟
۲۴ سال پیش پدران ما عجولانه فقط فریاد نخواستن حکومت وقت را سر دادند و اینک امروز ما دوباره آن فریاد را تکرار میکنیم!
ملتی که دوبار از عملی را نادانسته انجام دهد مستحق چیست؟
دوستان بدانید که:
شور + شعور= ۱۰۰%
آنجا که شور بالا رود در شعور جمع شک باید کرد
سلام…
اقای خاتمی!
همان روزی که خبردار شدم شما در سالن چمران دانشگاه تهران سخنرانی دارید و کم کم متوجه دیدگاهتان در مورد سیاسیت و مسائل مملکت شدم عاشق حرف زدنتان شدم….!
می دانستم یک شبه نمی توان ره صد ساله را طی کرد ولی می دانستم حضور شما هم می تواند فضارا باز کند….
اقای خاتمی!
باور کن….باور کن…باور کن به روح امام قسم می دانم چه می کشی…
وای که چه دردی است روزی بیست میلیون نفر پشتیبان داشتن و روزی بیست میلون نفر مخالف داشتن!
اقای خاتمی!
ممنون…ممنون…و باز هم ممنون…به خاطر همه چیز ممنون…..
خیلی سختی کشیدی…..می دانم….
از اقای سروش توقع چنین بی انصافی بزرگی نمی رفت ولی مهم نیست…
این نیز بگذرد!!
۲۴ سال پیش پدران ما تجربه ای جدید را اغاز کردند…شاید بعضی …فقط بعضی از انها می دانستند این تجربه تاوان سختی دارد…نه…. منظورم جنگ و دشمنی بیگانگان و…نیست.چیزی سخت تر از اینها…
تجربه ای که برای تاریخ می ماند…من حس امام را می فهمم…او می خواست…ما…..فراموشش کنید ….
تجربه سختی است…سخت…هم دشمن هم دوست همه بر ضد تو….
من که تا پای جان می ایستم…برای اینده می ایستم…چون ما هستیم که اینده بشر را نجات می دهیم نه قهرمانان پر زور هالیوود….
تجربه نظام موفق دینی برای ایندگان…
moteassefaneh bayad begam mardome ma faramoosh kardan az saale 76 ta hala cheghadr shojaat peyda kardand,va inha hamash be khatere vojoode khatami bood,man be onvane yek daneshjooye fa’al dar tamame harakate siasie daneshjooe ,az yek chenin nazarati nesbat be khatami moteassefam,in tahayate ghadr naashenaasist!
kassani mesle aghaye Mohsene Sazegara va pesareshoon tondrotar va namaghooltar az in hastand ke betoonan dar arseye siasat harfi baraye goftan daashte baashan.
جناب آقای خاتمی رئیس جمهور عزیز
هفت سال پش بعد از انتخاب شما از طرف مردم به ریاست جمهوری یاد شعری افتادم :هر سرو قد که بر مه و خور جلوه مینمود . چون تو در آمدی پی کاری دگر گرفت .
و امروز :نقد ها را شود آیا که عیاری گیرند . تا همه صومعه داران پی کاری گیرند .
باز هم از شما سپاسگزاریم از زحمات هشت ساله
جناب آقای خاتمی رئیس جمهور عزیز
هفت سال پش بعد از انتخاب شما از طرف مردم به ریاست جمهوری یاد شعری افتادم :هر سرو قد که بر مه و خور جلوه مینمود . چون تو در آمدی پی کاری دگر گرفت .
و امروز :نقد ها را شود آیا که عیاری گیرند . تا همه صومعه داران پی کاری گیرند .
باز هم از شما سپاسگزاریم از زحمات هشت ساله